دخــــتر چادری
بعضی از روزا وقتی از مدرسه تعطیل میشم، اگه ناهار نداشته باشم میریم خونه ی دایی من تا هم ناهار بخوریم و هم تو با مهدیه و محدّثه بازی کنی اکثراً چادر محدّثه رو سر می کنی و کلّی ذوق می کنی تو خونه ی خودمون هم موقع نماز چند دقیقه ای با چادرم بازی می کنی چند وقت پیش من و تو و عزیز رفتیم مسجد جامع تا نماز بخونیم. امّا تو کاری کردی که تصمیم بگیرم حالا حالاها مسجد نرم یا روی میز و صندلی پیرزن های بیچاره بودی، یا مهر نمازگزاران رو بر می داشتی، یا بدو بدو می کردی، جیغ های بلند، و حتّی بچّه های دیگه ی مسجد هم نمی تونستند تورو بنشونند. بازهم خدارو شکر که اونور پرده رو کشف نکردی ! چون اگه می فهمیدی که اونور پرده مردها و باباجو...
نویسنده :
مامان غزل و سحر جون
0:52