دختری که نمی ترسد
همونطوری که گفته بودم این روزها از هیچ چیزی نمی ترسی
وقتی میریم خونه ی آقاجونشون فقط روی میز عسلی ها و صندلی ها ایستادی و راه میری
به خاطر ایجاد امنیت تو، یه میز بزرگ به داخل اتاق خواب منتقل شد
امّا دائم روی شیشه ی میز عسلی ایستادی
چند شب خونه ی آقاجونشون بابایی شیشه رو برداشت تا دیگه نری رو میز امّا تو بازهم متنبّه نشدی و میری تـــوی میز میشینی
وقتی هم میخوای بازی کنی، عجیب و غریب بازی می کنی، مثلاَ همون چند شب پیش با کمک زن عمو سمیرا بادکنک رو میزاشتین تو بولوزت و بازی می کردی
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی