غـــــزلغـــــزل، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 29 روز سن داره
سحــــرسحــــر، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه و 1 روز سن داره

بهونه های قشنگ ما برای زندگی

دلتنگی

غزلم و سحرم ، دختر کوچولوهای ناز مامان، خیلی خیلی خیلی وقته که فرصتی نکرده بودم به وبلاگتون سر بزنم، حالا دلم تنگ شده و میخوام یه مدتی خاطرات گذشته و حالتون رو به طور انتخابی براتون ثبت کنم. ...
30 مرداد 1397

یک روز قشنگ در طبیعت

غزل و سحر عزیزم یکی از آخر هفته های تابستونی که اکثرا میریم فیروزکوه پیش عزیزشون با تشویق دایی مهدی رفتیم به یه سدی خاکی در حوالی فیروزکوه به نام سد نمرود در اطراف سد خیلیا با قلاب ماهیگیری میکردند و خیلیا هم فقط تماشا میکردند. مراحل صید یکی از ماهی هارو هم خودتون دیدید و خیلی براتون لذت بخش بود. برای اولین بار بود که به اونجا میرفتیم، چقدر هم بودن در دل طبیعت به همه ی ماها و شما کوچولوها خوش گذشت. شاید سایه به راحتی پیدا نمیشد، اما به راحتی تونستیم خودمونو با شرایط وفق بدیم تا اینه یه سایه ی خالی و خوب هم پیدا کردیم. خداروشکر فاطمه هم بود و حسابی شمارو سرگرم میکرد. مبینا و رومینا هم دو ساعتی گذرا اومدن اونجا و شاد...
16 شهريور 1396

اولین کوتاهی در آرایشگاه

سحر عزیزم، اواسط تابستون، از شدت گرمای هوا و عرق بسیار زیادی که می کردی، بردیمت آرایشگاه و موهاتو کوتاه کردیم. این برای اوّلین باری بود که میرفتی آرایشگاه هربار با کمک خاله مقدسه موهاتو مرتب می کردیم. ایندفعه من و تو و غزل و بابایی رفتیم آرایشگاه همون آرایشگاهی که غزل هم در کودکی برای کوتاهی اونجا میرفت آرایشگاه طوطیا بابایی جلوی در منتظر موند و ما سه تا رفتیم داخل خداروشکر خیلی عادی و راحت برخورد کردی و آرایشگره موهاتم مدل قارچی زد مدلش بهت میاد سرت خلوت شد و کمتر عرق میکنی به قول زن عموحمیده شبیه عروسک شدی این عکس قشنگت توی آرایشگاه ...
16 شهريور 1396

اوّلین کلاسی که غزل رفت

اوّلین کلاسی که غزل رفت با عنوان IMATH در سن 4 سال و 4 ماهگی بود. ائّلین جلسه ی کلاست از پنجم اردیبهشت 1396 شروع شد. آی مت یعنی: نقویت هوش ریاضی قبل از سن مدرسه کلاسی بسیار مفرح و جذاب با شعر و بازی و کار عملی و دست ورزی و این هم خانم بیدختی  مدرس این کلاس و در واقع اولین معلم غزل جون: و این هم جشن پایان ترم اول و البته ترم دوم همین کلاس با همین مربی عزیز، ادامه داره ...
21 مرداد 1396

تولد بچه های عمه فاطمه

غزل و سحر عزیزم یکی از چیزایی که خیلی شمارو خوشحال میکنه مراسم جشن تولده، حالا جشن تولد هر کسی که باشه، بازم برای شما جذابه حدودای اردیبهشت امسال یعنی اردیبهشت 1396 ، عمه فاطمه برای سه تا بچه هاش ( هادی، نرجس و محمدصادق) جشن تولد گرفت. برنامه ی مفصلی بود و از عصر تاااااااا 10 شب حسابی سرتون گرم شد. از ساعت 5 عصر شما دوتا خواهرای قشنگو اماده کردم، بابایی که اومد، عکس خوشگل یادگاری انداختید و عازم جشن شدیم. وقتی قبل مهمونی، گل دخترا با پدرشون عکس انداختن. و اینا هم عکس جشن تولد: از سمت راست: غزل- محمدصادق- نرجس- سحر- متین این هم بچه های عمه جون از راست: محمدصادق- هادی- نرجس بعد از جشن تولد خوب و خوش...
21 مرداد 1396

سفرهای مشهد در تابستان 1396 و زمستان 1395

غزل و سحر نازنینم در دهه ی کرامت، یعنی فاصله ی بین تولد حضرت معصومه (س) و امام رضا(ع)، خیلی اتفاقی و به لطف آقا و بدون برنامه، قرار شد باهم بریم زیارت امام رضا(ع) با خوشحالی وسایلو جمع کردیم و خانواده ی چهار نفرهی خودمون با ماشین به راه افتادیم. سعی کردم به اندازه کافی براتون لباس و وسایل ضروری مثل دارو و عرق نعنا و ... نگه دارم. این اوّلین سفری بود که به سمت مشهد میرفتیم و بدون قطار و با ماشین شخصی میرفتیم. در محل شاهرود یک شب خوابیدیم و بعد به سفر ادامه دادیم، صبحانه رو در قدمگاه خوردیم و دوباره به مسیر ادامه دادیم. کاملا معتقدم که لطفا و مهربونی خدا و آقا امام رضا بود که ما سفر خیلی خوبی رو پشت سر بگذاریم و خداروشکر بدون...
10 مرداد 1396