غـــــزلغـــــزل، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 8 روز سن داره
سحــــرسحــــر، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه و 11 روز سن داره

بهونه های قشنگ ما برای زندگی

دامن بلند غزل

غزل عزیزم وقتی می بینه زن دایی نجمه و مامانی گاهی دامن بلند میپوشن خیلی ذوق زده میشه اصرار که « دامنای من همه کوتاهه بلند میخوام» توی بازار هم دامن بلند اندازه غزل نیست. عزیز باباجی هم بخاطر برآورده کردن تقاضای غزل، با سرعت یکی از روسریهاشو تبدیل به دامن کرد برای غزل ...
11 تير 1395

گیر کردن سحر کوچولو

یه روز توی بالکن در حال بازی کردن بودی منم توی آشپزخونه در حال آشپزی، صدای ناله ی ضعیفی از تو می شندیدم با خودم تصور کردم آبجی غزل کیکتو گرفته یه ده دقیقه به کارام رسیدم و صدای تو قطع نشد اومدم روی بالکن دیدم یه مدلی رفتی روی صندلی که نمیتونی پاتو بزاری زمین و ترسیدی و گریه میکنی منو دیدی خیلی خوشحال شدی که امدادگرت رسیده قربونت نگاه گریونت بشم مامانی ...
11 تير 1395

سحـــر کوچولو در حال کار خانه

سحر عزیزم این روزهای شیطنت تو خیلی توجّه میخواد اگه یه لحظه ازت غافل بشم کلّی همه چیز بهم میریزه یا خطری برای خودت بوجود میاد. از جمله: -  یهو با دست و کلّه میری تو کاسه ی فرنی تا با لذّت بخوریش -  درب کابینت ادویه هارو باز میکنی و کلّ کف آشپزخونه رو رنگارنگ میکنی -   شعله ی گازو یا خاموش میکنی یا زیاد میکنی -   میری توی سطل اشغال چیزی برمیداری -   بشقاب پلوی آبجی غزلو یهو برمیگردونی رو زمین بعد با خنده یمشینی می خوری -   میری روی دسته ی مبل، اون بالا می ایستی -   خدانکنه آبجی غزل درب توالتو نبده، میری اون تو و خودتو خیس میکنی -   عاشق بالک...
11 تير 1395

یک سال شیرین گذشت

نازنین سحـــــــرم امروز بیست و نهم خردادماه، به هنگام سپیده دم، خورشید شادمانه ترین طلوعش را خواهد داشت. خورشید شاد است و منتظر تا طلوع کند و به عالم و آدم ندا دهد ندای تولّد سحــــر نازنین من را دنیا رنگ دیگری خواهد گرفت قلبها به مناسبت آمدنت خوشامد خواهند گفت آمدنی خاص و معجزه انگیز « فرشته ی زمینی، سالروز زمینی شدنت مبارک » ***       ***         ***         ***         *** &n...
31 خرداد 1395

افطاری

سحر عزیزم امسال دومین ماه مبارک رمضان هست که تو تجربه میکنی و غزل نازنینم ، چهارمین ماه مبارک رمضانی است که تو تجربه میکنی. بعضی از افطاریها خونه خودمون هستیم و سفره ی گرم و جمع چهارنفره ی ما پهن میشه. غزل جون عااااااشق سفره ی افطاریه و سحر جونم اگه بیدار باشه به سمت سفره هجوم میاره تا شیطنت کنه. یادش بخیر پارسال، سحر جونم توی کریر کنار سفره ی افطار در کنار ما بود و الان تقریبا یک ساله شده و راه میره و از خوراکیهای افطاری میخوره. نوووش جونت مامانی سحر جونم کنار سفره ی افطار پارسال و بعضی از شبهای ماه رمضون امسال مهمونی میرم، خونه ی آقاجون، با دوستای مامانی میریم پارک و گاهی مهمون برای ما میاد. امشب که ششم ما...
24 خرداد 1395

هشت دنـــــــدونی

سحر عزیزم تا پایان دوازده ماهگی، تو هشت دندان جلو داری. مامان جونم، دندونای قشنگت مبارکت باشه.   با وجود داشتن 8 تا دندون، امّا اصلا غذا نمیخوری و غذانخوردنت برای من یک دغدغه ی بزگ شده. در حال حاضر آنتی بیوتیک مصرف میکنی، شاید بخاطر آنتی بیوتیک اشتها نداری. منتظرم داروهات تموم بشه، شاید رغبتت به غذاخوردن افزایش پیدا کنه. دوستت دارم دخمل کوچیکم و با هر لقمه ای که بزاری توی دهانت، قلب من و بابایی، جــــون میگیره.   ...
20 خرداد 1395

آب خوردن

این لیوان رو عموعلی از کیش گرفته. خیلی راحت باهاش آب میخوری. لیوانو دوست داری. وقتی توی لیوان آب جوشیده ی سرد میریزم، بعد از رفع تشنگیت بازی بازی میکنی و روی فرش و سرامیک رو آب پاشی میکنی. اگر زود متوجّه بشم، تو فرار میکنی و من لیوانو  ازت میگیرم. اگر هم متوجّه نشم که کلّی واسه خودت حال میکنی.   ...
20 خرداد 1395