غـــــزلغـــــزل، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 8 روز سن داره
سحــــرسحــــر، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 11 روز سن داره

بهونه های قشنگ ما برای زندگی

تابستان 95 فیروزکوه(2)

غزل و سحر عزیزم اینبار نزدیک یک هفته فیروزکوه خونه ی عزیزشون بودیم. واقعا به هممون خوش گذشت مخصوصا که تمام ایندفعه ، فاطمه جون با ما همراه بود. غزل با فاطمه کلاس کاراته رفت غزل و فاطمه پا به پای هم انواع بازیهای خاله بازی و دوچرخه بازی و معلّم بازی و آرایشگر بازی و ... میکردند. سحر کوچولوی نازم هم دنبال اونا واسه خودش بازی میکرد، کامپیوتر نگاه میکرد، توی حیاط تاب بازی، آب بازی، خاک بازی و ... میکرد و خودشو سرگرم میکرد. غزل با مقنعه ی مدرسه ی فاطمه خوابی قشنگ در خنکای دلچسب فیروزکوه ذوق کاراته و تقلید غزل از فاطمه سحر جونم عاااااشق مدادرنگیهای فاطمه جون تقریباً نصف روزو توی حیاط س...
13 مرداد 1395

خرابکاری در اتاق خواب مامانی

غزل و سحر کوچولوی شیطون بالأخره شما دوتا باهم ، موفّق شدید با چندتا عملیات مختلف، اشک مامانی رو در بیارید. در پی شیطنت های پیوسته و متداوم سحر کوچولو ( شکسن شیشه میز عسلی، رفتن بالای میزناهار خوری و ...) دیروز غروب توی حال داشتم یه مقاله ی علمی مطالعه میکردم ، هیچ صدایی از شما دوتا وروجکا نمیومد که یهو هـــــرّی قلبم ریخت. دویدم تو اتاق و دیدم ..... بله چشم هیچکی بد روزگارو نبینه ... دیدم دوتایی رفتید جلوی میزآرایش و تمام لوازمی که جلوی میز بود ریختید پایین و با بعضی از لوازم، تمام کمدها و کشوها و میزو ... رو نقّاشی کرید و خیلی هم خوشحالید. سحرو که نگووووووو تمام سروصورتش قرمز بود و بردمش حموم و با سختی شستمش. بعدش...
3 مرداد 1395

فرشته ی محافظ کودکان

در آیه 11 سوره «رعد» مى خوانیم: «براى انسان مامورانى است که پى در پى از پیش و رو، و پشت سرش قرار مى گیرند و او را از حوادث حفظ مى کنند» ( لَهُ مُعَقَّباتٌ مِنْ بَیْنَ یَدَیْهِ وَ مَنْ خَلْفِهِ یَحْفَظُونَهُ مَنْ امْرِ الّله ). ************************************ و در پی شیطنت های سحر جون ، این خدای مهربان است که مواظبش است. سحر نازنینم، چند شب گذشته، شیشه میزعسلی رو انداختی و خودتو زخمی کردی. تمام بدنت جراحات سطحی بود امّا انگشت دستت خیلی خون میومد. بابایی برات شست و چسب زد اما تو چسبو میکندی و دوباره خون میومد، برای همین بابایی کلّ دستتو باند پیچی کرد تا تو چسبو نکنی. بعدشم بردیمت پارک تا حسابی ...
3 مرداد 1395

آبجی خیلی مهربون

دخترای نازنینم صادقانه براتون بگم که رسیدیگ به شما دوتا خیلی خیلی خیلی ازم وقت و انرژی میگیره. شاید یه روز فرصت کنم تا دقیق و ریز کارهاتونو بنویسم. امّا وقتی خیلی خسته میشم و واقعا نای هیچ کاری ندارم، یهـــــــــو یه صحنه ای شما دوتا دخترای نازم، باعث دوپینگ من میشه و اینقدر لذّت میبرم که یکباره تمام خستگی از تنم خارج میشه. مثل صحنه های زیر که البته من فقط تونستم این دوتا صحنه رو شکار کنم. در طول روز بارها و بارها این صحنه های قشنگ تکرار میشه ...
1 مرداد 1395