غزل و سحر کوچولوی شیطون بالأخره شما دوتا باهم ، موفّق شدید با چندتا عملیات مختلف، اشک مامانی رو در بیارید. در پی شیطنت های پیوسته و متداوم سحر کوچولو ( شکسن شیشه میز عسلی، رفتن بالای میزناهار خوری و ...) دیروز غروب توی حال داشتم یه مقاله ی علمی مطالعه میکردم ، هیچ صدایی از شما دوتا وروجکا نمیومد که یهو هـــــرّی قلبم ریخت. دویدم تو اتاق و دیدم ..... بله چشم هیچکی بد روزگارو نبینه ... دیدم دوتایی رفتید جلوی میزآرایش و تمام لوازمی که جلوی میز بود ریختید پایین و با بعضی از لوازم، تمام کمدها و کشوها و میزو ... رو نقّاشی کرید و خیلی هم خوشحالید. سحرو که نگووووووو تمام سروصورتش قرمز بود و بردمش حموم و با سختی شستمش. بعدش...