جشنی برای تولّد سحــــرم
سحـــر نازنینم، تمام وجود و هستی مامان، دردونه ی بابا، ته ته قاری خونه خیلی وقت بود که دلم میخواست برای شاد کردنت، برات جشن تولّد بگیرم که بالاخره بعد از سه ماه یه موقعیت مناسب فراهم شد. به مناسبت عید سعید قربان و ورود بابایی از کربلا به خونه، جشنی برای تولّدت گرفتم. به قول زن عمو حمیده: « خوشم میاد تو دربند تاریخ و زمان نیستی» برای برگزاری تولّد همه، مخصوصاً عموعلی و زن عموسمیرا و عزیزِ باباجی خیلی کمکم کردند. عموعلی و زن عمو سمیرا امکاناتی که نیاز داشتم برام تهیّه کردند و به خونه آوردند. با ذوق و هیجان بادکنک هارو بادکردند و وصل کردند و شادی رو خیلی زودتر از برگزاری جشن به خونمون آوردند. وقتی ذوق و هی...
نویسنده :
مامان غزل و سحر جون
17:28