گیر کردن سحر کوچولو
یه روز توی بالکن در حال بازی کردن بودی
منم توی آشپزخونه در حال آشپزی، صدای ناله ی ضعیفی از تو می شندیدم
با خودم تصور کردم آبجی غزل کیکتو گرفته
یه ده دقیقه به کارام رسیدم و صدای تو قطع نشد
اومدم روی بالکن دیدم یه مدلی رفتی روی صندلی که نمیتونی پاتو بزاری زمین و ترسیدی و گریه میکنی
منو دیدی خیلی خوشحال شدی که امدادگرت رسیده
قربونت نگاه گریونت بشم مامانی
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی