غـــــزلغـــــزل، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 22 روز سن داره
سحــــرسحــــر، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه و 25 روز سن داره

بهونه های قشنگ ما برای زندگی

ایستـــــــادگی

    سحر کوچولو و نازنینم، حدود دو هفته است که چهاردست و پا میری مشکلات و خاطرات چهاردست و پا شدنت یه طرف و مشکلات علاقه ی تو به ایستادن یک طرف تقریبا ده روزیه، مبل ، تخت و ... چیزهای مختلف رو میچسبی و روی پاهات می ایستی، اینقدر پاهات کوچیک و ناتوانه که تعادل نداری و زمین می خوری بسته به زاویه ی زمین خوردنت ، یا درد می کشی یا دوباره با خنده می ایستی دلم برات قنج میره وقتی میخوری زمین و گریه میکنی و این یکی دو روزه حفظ تعادلت خیلی بهتر شده فقط برای نشستن ترس بزرگی تو دلته، ترس از اینکه چجوری و با چه زاویه ای بشینی که نخوری زمین و دردت نیاد. سحـــــر جونم، شاید بیست سال...
9 اسفند 1394

اولین سفر به شمال برای سحر

سحــــــر عزیزم در ایّام 22 بهمن خانواده ی ما به اتفاق عزیز و باباجی و خاله زهرا و فاطمه به مدت پنج روز رفتیم شمال خونه ی خاله منیژه و این اوّلین سفــــر شمال بود که تو میرفتی بخاطر بارندگی و سردی هوا تورو به ساحل نبردیم در مسیر رفت از جاده ی فیروزکوه، یه سر خونه ی عزیزشون رفتیم و از حیاط پر از برفشون عکس انداختیم این غزل جونه این هم بابایی و سحر جون وقتی رسیدیم محمودآباد، اکثرا خونه ی خاله بودیم همونجا به اندازهی کافی برای تو و غزل هیجان و تنوع داشت که سرتون گرم بشه حضور فاطمه جوووون و کمکهاش برای نگهداری شمادوتا حضور مبینا و رومینا خیلی برای شما بچه ها خوب بود و این هم عکسایی که در این مدت از ش...
6 اسفند 1394

مهمونی خونه عمو محمد

سحــــــر عزیزم یک سال پیش وقتی تو و متین تو شکم ماماناتون بودین، خونه ی عمو محمد دعوت بودیم و امسال با حضور سه تا کوچولوی نازنین: غزل، متین و سحـــــــر کوچولوم ایشالله سال دیگه تو و متین به جمع پیتزا خورا اضافه میشید. شام ما پیتزا متری ویژه ی عمومحمد بود و شام تو و متین هم فرنی خوشمزه  ای که زن عمو حمیده درست کرده بود. اینم تصاویر شب مهمونی: غـــــزل و عمومحمد (غزل از دیدن پیتزا خیلی خوشحاله) سحر کوچولو سینه خیز به طرف اردک خانم سحرکوچولو و زن عمو سمیرا با آینه صحبت میکنن سحر کوچولو با کلاه قشنگ بغل بابایی تیپ متین کوچولو در اون شب ...
10 بهمن 1394

هفت ماهه ی شیرینـــم

سحـــــــر کوچولوی شیرینم با پایان هفت ماهگیت و ورودت به هشت ماهگی روز به روز شیرین تر  میشی کارات برامون جذّابه و دلمون برای شیرین کاریهات قنج میره حالا دیگه روی زمین سینه خیز میری وقتی به چیزی علاقه داشته باشی، با سینه خیز رفتن تقلّا میکنی بهش برسی علاقه و وابستگی عجیبی به باباجی و عزیز مامانی پیدا کردی و با دیدن عزیز جیغ و داد می کنی(شاید بخاطر اینه که اوقات زیادی رو باهاشون می گذرونیم)   ***     ***     ***     ***     ***     ***     ***     *** ...
7 بهمن 1394

سومین جشن برای تولدت

غزل عزیزم یکبار در شب یلدار بدنیا اومدی و توی این سه سال، هر بار ، چندتا جشن تولد داشتی امسال هم همین طور اوّلیش خونه ی باباحاجی و عزیز دومین جشن تولد با حضور خانم حافظیشون و با حضور مهرسا و مامانش و زن دایی خدیجه و مهدیه و محدّثه که خیلی شما کوچولوها رقصیدین و سومین جشن تولد دیشب خونه ی آقاجون و عزیز با حضور همه از جمله آقاجون و عزیز+ عمه فاطمه و همسرش و هادی و نرجس و محمدصادق+ عمو علی و زن عمو سمیرا+ عمومحمد و زن عمو حمیده و متین+ بابایی و من و سحر بعد از یک شام مفصّل جشن تولّدت شروع شد عمو محمد و زن عمو سمیرا ازت عکس و فیلم میگرفتن خوشحالی توی تمام رفتارات مشخّص بود، صدای جیغ ها و خوش حالیت فضای خونه ی آ...
29 دی 1394

آش دندونی سحـــــرکوچولو

سحــــــــر عزیزم به مناسبت در اومدن اوّلین دندونت و نشانه هایی از دندون دومت عزیز و باباجی برات آش دندونی درست کردند. عزیز آش دندونی تورو توأم با آش پشت پای سربازی دایی عبّاس پخت و دایی عبّاس و زن دایی نجمه همه رو توزیع کردند. من هم شب قبلش برای دندونی هات یه عکس طراحی کردم و خاله رقیه و خاله زهرا روی ظرف های دندونیت چسبوندن عزیز برای دندونیت خیلی وقت گذاشته بود، حبوبات و گندم رو بیست و چهارساعت خیس داده بود و دائم آبشو عوض میکرد، همه از مزه ی دندونیت تعریف میکردن ...
20 دی 1394

اوّلین دندون

سحــــــر کوچولوی نازنینم در روزهای نخست هفت ماهگی، بعد از مدّت ها بی خوابی، بی تابی، بیقراری و ... بالأخره اوّلین دندونت در اومد. هنوز هم بیقراریهات ادامه داره که شاید بخاطر بقیّه ی دندونات باشه. پنجم دی ماه خونه ی عزیز و آقاجون بودیم، بعد از شام کمی آب جوشیده برات خنک کردم که بابایی بهت بده، یهو بابایی صدام کرد و گفت صدای خوردن دندونات به لبه ی استکانو شنیده. تق تق تق ... چه صدای قشنگی... جزء بهترین صداهایی هست که شنیدم مبارکت باشه عزیزم هنوز موفق نشدم عکسی با دندون ازت بگیرم عزیزم
18 دی 1394