غـــــزلغـــــزل، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 23 روز سن داره
سحــــرسحــــر، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه و 26 روز سن داره

بهونه های قشنگ ما برای زندگی

سومین جشن برای تولدت

1394/10/29 9:49
237 بازدید
اشتراک گذاری

غزل عزیزم

یکبار در شب یلدار بدنیا اومدی و توی این سه سال، هر بار ، چندتا جشن تولد داشتی

امسال هم همین طور

اوّلیش خونه ی باباحاجی و عزیز

دومین جشن تولد با حضور خانم حافظیشون و با حضور مهرسا و مامانش و زن دایی خدیجه و مهدیه و محدّثه

که خیلی شما کوچولوها رقصیدین

و سومین جشن تولد دیشب خونه ی آقاجون و عزیز

با حضور همه از جمله آقاجون و عزیز+ عمه فاطمه و همسرش و هادی و نرجس و محمدصادق+ عمو علی و زن عمو سمیرا+ عمومحمد و زن عمو حمیده و متین+ بابایی و من و سحر

بعد از یک شام مفصّل جشن تولّدت شروع شد

عمو محمد و زن عمو سمیرا ازت عکس و فیلم میگرفتن

خوشحالی توی تمام رفتارات مشخّص بود، صدای جیغ ها و خوش حالیت فضای خونه ی آقاجونو پر کرده بود.

و من از دیدن بپـــــر بپرهات و صدای شادیت، با تمام وجودم لذّت می بردم.

قشنگی و هیجان این تولّد، حضور بچّه ها بود.

با هیجان شمعارو فوت کردی و سراغ کادوهات رفتی ( پالتو، بلوز شلوار،مداد رنگی، پول و سکه و ...)

و با کلّی وعده و وعید و به سختی نشستی و با همه عکس گرفتی

آتیش بازی توی حیاط هم جزئی از برنامه های تولّدت بود

و بعد از جشن تولّد شما بچه ها نشستید شروع به نقّاشی با مداد رنگی پنجاه رنگه

و یکی از فانتزیای قشنگ این سه سال تولدت اینه که هر سال عمومحمّد کیک تولّدتو تقسیم میکنه.

و آتیش بازی و فشفشه بازی آخر شب هم به همه چسبید.

...

امروز صبح بهت گفتم: غزل جون بازم جشن تولد می خوای؟

با کلام قشنگت جواب دادی: نه بسه، دیگه نوبت متین و آبجی و سحره

 

پسندها (1)

نظرات (0)