سومین جشن برای تولدت
غزل عزیزم
یکبار در شب یلدار بدنیا اومدی و توی این سه سال، هر بار ، چندتا جشن تولد داشتی
امسال هم همین طور
اوّلیش خونه ی باباحاجی و عزیز
دومین جشن تولد با حضور خانم حافظیشون و با حضور مهرسا و مامانش و زن دایی خدیجه و مهدیه و محدّثه
که خیلی شما کوچولوها رقصیدین
و سومین جشن تولد دیشب خونه ی آقاجون و عزیز
با حضور همه از جمله آقاجون و عزیز+ عمه فاطمه و همسرش و هادی و نرجس و محمدصادق+ عمو علی و زن عمو سمیرا+ عمومحمد و زن عمو حمیده و متین+ بابایی و من و سحر
بعد از یک شام مفصّل جشن تولّدت شروع شد
عمو محمد و زن عمو سمیرا ازت عکس و فیلم میگرفتن
خوشحالی توی تمام رفتارات مشخّص بود، صدای جیغ ها و خوش حالیت فضای خونه ی آقاجونو پر کرده بود.
و من از دیدن بپـــــر بپرهات و صدای شادیت، با تمام وجودم لذّت می بردم.
قشنگی و هیجان این تولّد، حضور بچّه ها بود.
با هیجان شمعارو فوت کردی و سراغ کادوهات رفتی ( پالتو، بلوز شلوار،مداد رنگی، پول و سکه و ...)
و با کلّی وعده و وعید و به سختی نشستی و با همه عکس گرفتی
آتیش بازی توی حیاط هم جزئی از برنامه های تولّدت بود
و بعد از جشن تولّد شما بچه ها نشستید شروع به نقّاشی با مداد رنگی پنجاه رنگه
و یکی از فانتزیای قشنگ این سه سال تولدت اینه که هر سال عمومحمّد کیک تولّدتو تقسیم میکنه.
و آتیش بازی و فشفشه بازی آخر شب هم به همه چسبید.
...
امروز صبح بهت گفتم: غزل جون بازم جشن تولد می خوای؟
با کلام قشنگت جواب دادی: نه بسه، دیگه نوبت متین و آبجی و سحره