غـــــزلغـــــزل، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 22 روز سن داره
سحــــرسحــــر، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه و 25 روز سن داره

بهونه های قشنگ ما برای زندگی

اوّلین کتاب مورد علاقه ات

سحـــــــر کوچولوی نازنینم این روزا نسبت به کتاب داستان ها علاقه نشون میدی و عکسارو خیلی قشنگ نگاه میکنی اوّلین کتاب مورد علاقه ی تو اسمش هست « دختر ماه پیشونی» هزار تومان شاید بیست سال دیگه بابت مبلغ کتاب کلّی بخندی و تعجّب کنی ...
11 دی 1394

اوّلین کوتاهی مو

سحــــــر جونی همچنان موهات در حال ریختن و موهای اصلیت در حال در اومدنه موهای جلوی پیشونیت بزرگ شده بود و جلوی چشمای نازت می افتاد خاله رقیه برای اوّلین بار موهای جلوتو خیلی قشنگ برات کوتاه کرد ...
11 دی 1394

نمایش موزیکال

غزل عزیزم امروز تورو به سالن تِاتر شهر بردم تا نمایش موزیکال ببینی این دوتا بلیط برای من و تو وقتی بیرون سالن انتظار میکشیدی تا تئاتر شروع بشه وقتی قصه شروع شد، اوّلش می ترسیدی و غریبی می کردی ازم خواستی بریم بیرون و یه گوشه بشینیم امّا خوشبختانه پنج دقیقه بعد خودت ازم خواستی بریم تو جمع و روی صندلیها ما صندلی نداشتیم خوشبختانه خاله سمیرا( مامان مهرسا) مارو دید و ازمون خواست بریم پیش اونا کلی هم خوراکی خوردید باهم تئاتر شاد و قشنگی بود، خیلی دست زدی و خوشحالی کردی اواخر تئاتر اینقدر اعتماد به نفس داشتی رفتی روی سکو بعد از تئاتر مشغول صحبت با دوستم بودم که غیبت زد دو دقیقه بعد دست ی...
11 دی 1394

جشنی برای تولد غزل

غـــــزلـــــم، شب تولدت(اول دی) از اونجاییکه من درگیر رسیدگی به سحرکوچولوی شش ماهه بودم، امسال باباجون و عزیز، خونه ی خودشون،  برات جشن تولد گرفتن جشنی تولّدی با حضور ( عزیز و باباجون+ خاله منیژه و عمه حلمیه+ دایی عباس و زن دایی نجمه+ عمه حوری و همسرش+ آبجی سحر و مامان و بابا) عزیز برای تولّدت شام خوبی درست کرد و باباجی هم تمام تنقّلات شب تولّدت رو تهیّه کرد کیک و شمع و فش فشه و تزیینات هم زحمات خاله منیژه بود. توی جشن بهت خیلی خوش گذشت، دیگه استاد شدی خودت کیک میاوردی، واسه خودت دست میزدی کادوهارو باز میکردی شعر تشکر میخوندی و .... اون شب هدیه های مختلفی گرفتی، مثل تخته آهنربای...
4 دی 1394

سه سال شیرین گذشت

غزلــــــــــم سه سال شیرین از زمینی شدنت گذشت و هر سال ، هر لحظه و هر دقیقه، برایمان شیرین تر و عزیزتر و دوست داشتنی تر میشوی اینک طنین خنده هایت خیلی بیشتر از گریه ها بر فضای خانه حکم فرماست. روز به روز پرتحرّک تر، خنده رو تر و شادتر... تو و سحر، روح خانه اید تمام وجود و هستی ما همانطور که هرسال برایت می گویم، پاییز خیلی سخاوتمند است، ممنونش هستم می دانی چرا؟ !! چون، شکوه بلندترین شبش را عاشقانه پیشکش تولّد تو کرد . غزل عزیزم فقط و فقط مادرانه، عاشقانه برای تو و سحر نازنینم آرزوی سلامتی و عمر با عزّت دارم ...
1 دی 1394

شب یلـــــــدا

سحر عزیزم امسال اولین شب یلدای تو بود. آغاز شب را به همراه باباجی بودیم و باهم شام خوردیم. و پایان آن را به همراه عزیز و آقاجون و عموها و زن عموها و متین شب خوبی بود و به همه خوش گذشت سفره ی قشنگ شب یلدا، هنر زن عمو حمیده است و امسال اولین شب یلدایی بود که تو و متین در جمع خانواده بودید از تنقلات شب یلدا یک نیمه سیب سهم تو بود که با کمک عزیز، با اشتها خوردی ...
1 دی 1394

واکسن نیم سالگی

سحــــــر عزیزم امروز 29  آذر واکسن نیم سالگیت رو زدیم مثل همیشه، آقاجون و عزیز برای زدن واکسن اومدن دنبالمون و کمکمون کردن. آبجی غزل هم از صبح رفته خونه ی خانم حافظی تا من بیشتر و بهتر به تو رسیدگی و توجّه کنم. قبل از رفتن به درمانگاه قطره استامینوفن بهت دادم. توی درمانگاه قد و وزنت کردن و بعد عزیز( به قول غزل عزیزِ آقاجون)  نگهت داشت تا واکسنت رو بزنن. دست عزیز جون درد نکنه که توی واکسن های شما دوتاخواهر کمکم میکنه، وگرنه من دل ندارم. وقتی اومدیم خونه کمی خوابیدی، از فرط درد پای چپت، یک پهلو خوابیدی نازنینم. ...
29 آذر 1394