جشنی برای تولد غزل
غـــــزلـــــم، شب تولدت(اول دی)
از اونجاییکه من درگیر رسیدگی به سحرکوچولوی شش ماهه بودم، امسال
باباجون و عزیز، خونه ی خودشون، برات جشن تولد گرفتن
جشنی تولّدی با حضور ( عزیز و باباجون+ خاله منیژه و عمه حلمیه+ دایی عباس و زن دایی نجمه+ عمه حوری و همسرش+ آبجی سحر و مامان و بابا)
عزیز برای تولّدت شام خوبی درست کرد و باباجی هم تمام تنقّلات شب تولّدت رو تهیّه کرد
کیک و شمع و فش فشه و تزیینات هم زحمات خاله منیژه بود.
توی جشن بهت خیلی خوش گذشت، دیگه استاد شدی
خودت کیک میاوردی، واسه خودت دست میزدی
کادوهارو باز میکردی
شعر تشکر میخوندی
و ....
اون شب هدیه های مختلفی گرفتی، مثل تخته آهنربایی، پازل، سارافون، ماشین شارژی، پول و سرسره
اون شب من و بابایی و سحر اومدیم خونه
اما تو از ذوق « سرسره ای » که باباجی و عزیز برات خریده بودن باهامون نیومدی خونه
عزیز میگفت تا نصف شب بیدار بودی
صبح زود هم از خواب بیدار شدی
اینقدر از دیدن سرسره ذوق کرده بودی که نمی تونم تو کلمات توصیف کنم