کُـــزِت
سه شنبه شب به فروشگاه رفتیم تا طبق معمولِ هر شش ماه، وسایل مورد نیاز خونه رو بخریم
وقتی وارد شدیم تورو رو صندلی چرخ دستی نشوندیم، درست مثل شهریور ماه
امّا تو دیگه مثل شش ماه پیش، مثل یک پرنسس روی صندلی بند نبودی
اصرار و جیغ که بزاریمت رو زمین تا مثل آدم بزرگا راه بری
وقتی گذاشتیمت رو زمین اوّلش یه کم راه رفتی و موقعیت رو شناسایی کردی
بعد از تحقیق و تفحّص، شروع کردی به هُـــل دادن چرخ دستی
اصرار داشتی که به ما کمک کنی و خودت تنهایی چرخ دستی رو هُل بدی
احتمالاً دیگران فکــر می کردند ما پدرو مادری هستیم که سعی داریم مثل کُــزت ازت کار بکشیم و کُلی دلشون برات سوخته
وقتی با آرامش راه رو برای دیگران بند آوردی، در مقابل حرص و جوش من لبخند میزنی
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی