مهمونی کوچولوها(3)
در ادامه ی دوره های دوستانه
دیشب رفتیم خونه ی خاله مریم تا نی نی نازش که دو ماهه بود ببینیم، محمّد معین
وقتی وارد شدیم نی نی خواب ود
واااااااااااااااااای چه قدر کوچولو و نازه
باورم نمیشه یه روزی تو اینقدی بودی !!!
خدا ایشالله برای مامان و باباش حفظش کنه
تو و ایلیا و سایدا تو فضای بزرگ خونه ی محمّد معین حسابی بازی می کردید
می دویدید، شیطنت می کردید، به وسایل جالب و تزئینات خونه ی خاله مریم که خیلی باسلیقه است دست می زدید( تازه شانس آوردیم که به خاطر تولّد بچّه شون کف خونه رو که سرامیک بود، موکت کرده بودند و گـــرنه کلی زمین می خوردید با این دویدنهاتون)
با انگشت های کوچولو و لب هاتون، آینه ی قدّی رو پر از بوسه و لک کردید
فکر می کردید اونور آینه یه نی نی ایستاده که شبیه شماست
خنده های شیطون ایلیارو تو این عکس ببین، سردسته ی شیطنتها معلوم شد
وقتی محمّدمعین نانازی بیدار شد، نشست تو بغل مامانش و کلی شیر خورد
بعدش مامانش اونو برد تو اتاق و تیپ زد تـــــــــــــــــا تا ازتون عکس یادگاری بگیریم
تو این عکس همگی نگاهتون به خاله سمیراست که با صدای بلند شعر « مهد کودک لاله» رو میخوند
و همه با حالتهای عجیب و غریب دست می زدن ( انگار همه ی دوستانی که اونجا بودن عقده های کودکی داشتن که اینقدر با ذوق دست می زدن)
بعد از کلّی تکاپو با آرامش نشستید و میوه خوردید
طفلی خاله مریم که باید تا دیر وقت خونشو تمیز میکرد
خاله جون ببخشید که بچّه هامون خونه رو به هم ریختند، شیرینی و میوه ریختند و اسباب بازیهای پسرتو ولو کردند.
ایشالله محمّد معین بزرگ شد، بیایید خونه ی ما و تلافیشو در بیارید. ( البتّه بیشتر خرابکاریها متعلّق به ایلیا و سایداست، غزل با فرهنگ تره)