غـــــزلغـــــزل، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 21 روز سن داره
سحــــرسحــــر، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه و 24 روز سن داره

بهونه های قشنگ ما برای زندگی

پنج شنبه ی پُـــر کار

1392/12/16 1:21
224 بازدید
اشتراک گذاری

امروز صبح نذاشتم بهت بد بگذره

وقتی از خواب بیدار شدی صبحانه ی کامل( تخم مرغ محلّی و کره محلّی) بهت دادم

بعدش با هم تیپ زدیم تا بریم بیرون

بردمت خانه ی بازی باربُد

خیلی ذوق کردی، البتّه منم خیلی ذوق کردم، چون جای امنی بود و تمام وسایلش از پلاستیک نرم، فوم، ابر، بادی و ایمن بودند.

بدون استرس بازی کردنتو تماشا کردم

یه لحظه دلم خیلی برات سوخت

وقتی دیدم با ذوق و جیغ می دوی این طرف و اون طرف، بدون هیچ تهدیدی از بزرگترها با قوری چای پلاستیکی برای خودت چایی می ریزی و می خوری، با خیال راحت به همه چیز دست میزنی و ... بیشتر از قبل محدودیت رو تو خونه های کوچیک و نا امن خودمون حس کردم، کاش الان هم مثل قدیما همه می تونستند خونه ویلایی داشته باشند، همه می تونستند مبل نداشته باشن، همه می تونستند آشپزخونه های دردار داشته باشند، کف تمام خونه ها از موکت و فرش پوشیده بود و ...

راستی از همین جا به همه ی دوستات پیغام میدم که به مامان و باباهوشن بگن که اونارو به خانه ی بازی ببرن(قابل توجّه ایلیا، سایدا، مهرسا، کوثر، امیرحسین، محمدمعین، محمدپارسا، دیانا، علیرضا و ...)

این هم مجموعه ای از عکسهای امروز برای غزلم

 

وامّــــــــــــا بعد از این همه بازی ، وقتی رفتیم خونه حسابی خسته بودی

شام رفتیم خونه عزیز و باباجون و بعد از شام خونه ی عمو محمد شب نشینی

کلّی پرتقال خوردی و وقتی اومدیم خونه از شدّت خستگی خوابیدی

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

دايي جونش
16 اسفند 92 8:19
خوب خوش ميگذرونيدا دلم برات ي ذره شده غزل جونم
مامان دینا
17 اسفند 92 7:06
سلام عزیزم جای ما خالی حسابی خوش میگذرونن ها غزل جونم رو هم ببوس به ما هم یه سر بزن
محمدمعین کوچولو
18 اسفند 92 20:47
وااااای چدد ابساب باسی خومشل.
فاطیما(مامان ایلیا)
25 اسفند 92 18:16
بروووووووووووووو بابا اینجا کجاااا بود گرم پر سر و صدا وحشتناک مثه دخمه بود گووود!!!!! باید تر و تمیز و خوشکل درست کننن! ونقد گرم بود ایلیا خیس عرق شد اومدیم بیرون دو هوا شد!