رفتن به مهمونی فامیلی و آغاز پانزده ماهگی
غزلم
هرچی که بزرگتر میشی، شیطون تر میشی
دیگه نمیتونم تنهایی تو خونه سرگرمت کنم
این بود که امروز صبح وقتی ساعت 9:30 از خواب بیدار شدیم، بعد از صبحانه و تعویض جات
به همراه باران(دوستت و دختر همسایمون) رفتیم خونه ی عمّه ی تو
تو فقط همین یه عمّه رو داری
اونجا بچّه ها ( هادی، نرجس و محمّد صادق) دورت کردند و کلّی باهات بازی کردند
اینقدر سرت گرم شد که الحمدلله این دو ساعتی که اونجا بودیم اصلاً بهونه ی شیر نگرفتی
وقتی هم که اومدیم تو ماشین، از فرط خستگی سریع خوابت گرفت.
راستی عزیزم، امــــــــروز اوّل اسفند
آغاز پانزده ماهگیت مبارک
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی