مهمونی کوچولوها (2)
دخترم، در ادامه ی دوره های دوستانه مون
امروز خونه ی خاله زهره دعوت بودیم(تازه عروس)
به محض رسیدنمون تو و سایدا کوچولو شروع کردید به تخریب جهاز
البته تو یه کم آروم تر بودی و کلا تا آخر مهمونی یخت کامل باز نشد امّااااااااااا
امان از دست سایدا و ایلیا
خیلی زود خودمونی شدند
سایدا و ایلیا با هم درگیر شدند و جفتشون زدند زیر گریه
تو هم مثل خانوم خانومای با فرهنگ اومدی تو بغل من و مات و مبهوت شدی
فکر کنم می خواستی از من بپرسی: « مامان! این دوتا چقدر بی کلاسن که به خاطر یه عروسک دعوا می کنن »
ایلیا همینجوری الکی خوابوند تو گوش تو
الهی بمیرم برات ، بغض کردی، حالت لبات کج شد و قبل از اینکه بزنی زیر گریه همه ی بچّه ها، مخصوصا مامان ایلیا زودی حواستو پرت کرد تا گریه نکنی
حتماً انتقامتو از مامان ایلیا می گیرم( دفعه بعد که دوره داریم، مامانشو می زنم )
امّا الان که عکس های هفت ماه پیشو نگاه میکردم ماشالله هر سه تاتون عوض شدید
کلّا به همه خیلی خوش گذشت، یه شلم شوربای جالبی بود که بیا و ببین
ایشالله تنتون سالم باشه وروجک های ناز
راستی دست تازه عروسمون، خاله زهره درد نکنه، سبک پذیراییش یه سبک جدید بود به نام « سنگی »
یعنی همه چیز به سبک سنگ، مثل: کیک سنگی، آش با حبوبات سنگی و ...
از شوخی گذشته خاله جون دستت درد نکنه که ژله و الویه ات نرم و خوشمزه بود.
خونه ات هم خیلی باکلاس و شیک بود، ایشالله خوش بخت بشید.