غـــــزلغـــــزل، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 15 روز سن داره
سحــــرسحــــر، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه و 18 روز سن داره

بهونه های قشنگ ما برای زندگی

جدایی ده روزه

1395/6/23 17:24
189 بازدید
اشتراک گذاری

بچّه های خوبم

داستان این جدایی ده روزه اینطور رقم میخوره که:

بابایی بخاطر تریگلیسیرید بالای بدنش که به علّت ارثی بودن هست، مدّت زیادیه که قلبش ناراحته.

تقریبا خردادماه پارسال توی همین وب و توی خاطراتتون نوشته بودم.

بدن بابایی به طور اتومات، چربی دورقلب تولید میکنه و این باعث ناراحتی بابایی میشه و بایدد یه سری توصیه هارو حتما انجام بده.

حدود یازدهم شهریور به همین دلیل چهارشب بیمارستان کوثر بستری بود و بعدش هم به دلیل عکسبرداری از قلب و وجود اشعه در بدنش و ممنوعیت دیدن بچّه ها، شش شب هم به کربلا رفت تا دعای عرفه در کربلا باشه.

یعنی شما دخمل کوچولوهای بابایی، ده شب از بابا دور بودید.

به هر حال با هزار تا شگرد و روشهای مختلف سعی کردیم سرتونو گرم کنیم.

تقریبا همه در این موضوع کمک میکردن به خصوص عموعلی و زن عموسمیرا.

عموعلی و زن عمو سمیرا شمارو پارک میبردن

پیش عروسکهای بزرگ باب اسفنجی در شهر

دوردور زدن در شهر

بازی در خونه ی آقاجون

انواع و اقسام بازی خونه ی خودمون

و ....

عزیز و باباجی شمارو مسجد میبردن

پارک میبردن

خونه ی اقوام مثل مرضیه خاله

و ....

بالاخره این ده شب تموم شد و دیشب بابایی از کربلا برگشت و شما حسابی خوشحال شدید.

این عکسها در طول مدّتی که بابایی کربلا و بیمارستان بود از شما گرفته شده:

بردن غزل به فروشگاه و سوار ماشین شدن تا عدم حضور بابایی کمتر اذیتش کنه

سحرجون در حال سجده رفتن، این عکسو برای بابایی فرستادیم تا راحت تر بیمارستانو تحمل کنه

از جمله عکسهای ارسالی به بیمارستان برای بابایی

بازی سحر و متین در شب اوّلی که بابا بستری شد

غزل در سالن انتظار بیمارستان برای ملاقات

صندلی بازی با عموعلی

بازی بشین پاشو(خیلی خیلی مورد علاقه ی سحرم)

خداحافظی با بابایی که عازم کربلا بود

پسندها (2)

نظرات (0)