سحر و دوستان غزل
اوایل مرداد
دوتا از دوستان من و غزل برای تبریک تولد سحر به خونه مون اومدن
ایلیا جون و مامانش
سایدا جون و مامانش
غزل با ایلیا و سایدا خیلی بازی کرد و مامان ایلیا هم با حوصله از همتون عکس می انداخت:
این تازه اوّلشه که همه یخ داشتید.
این دیگه آخراشه که همه با هم آشنا شدید و یخها باز شد.
وقتی غزل و ایلیا و سایدا بازی میکردن، سحر جونم مظلومانه مارو نیگا میکرد.
و این پیراهن خوشگل هم هدیه ی سایدا و ایلیا برای سحر عزیزم.
دستتون درد نکنه دوستای خوبم:
وقتی بازی غزل و ایلیا و سایدا رو میبینم
به آینده ی شما دوتا خواهر امیدوار میشم و سختی های نگهداری نوزادیتونو تحمل میکنم به امید آینده ی نزدیک.
دل خوش و امیدوارم به بازیهای آینده تون، به همبازی شدنتون، به دوست شدنتون، به تنها نموندنتون
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی