دوره های دوستانه با دوستان مامانی
دخترم
عصر روز سه شنبه نهم دی من و تو به مهمونی خونه ی خاله سمانه رفتیم.
اون روز اکثر دوستای من ( یعنی خاله های تو) اومده بودند، مخصوصا اونایی که نی نی داشتند.
امّا خاله سمیرا پسرش امیرحسینو نیاورده بود.
اوایلش تو غریبی می کردی و نمی ایستادی.
مثلاً وقتی رفتی کنارِ خواهر زاده ی شش ماهه خاله سمانه به سختی ازت عکس یادگاری زیرو گرفتم:
کوثر خانم، برای خودش خاااااااااانومی شده و سعی میکرد تو و مهرسارو یه جا نگه داره.
اون آقا پسری هم که توی گهواره خوابیده، محمدصدرای شش ماهه است که ماشا... خوردنی بود.
بعدش کم کم ، یه خورده با جمع و بچّه ها دوست شدین و این عکسو با بازی های پشت صحنه های خاله سمیرا(مامان مهرسا) ازتون انداختیم:
آین آقا پسر هم ، مهدی کوچولو، پسر خاله مطهره است.
وقتی سفره ی عصرونه پهن کردند، تو مهرسا کوچولو با ذوقی می خوردین که برام جالب بود.
موقع خوردن اصلا غریبی نمی کردی و حسابی از خوراکی های سر سفره خوردی
اون روز متوجه شدیم که خاله سمیه که تابستون عروسیش بود و بیستم مرداد خونه اش رفته بودیم، حالا داره مامان میشه و خیلی ذوق کردیم.