افطاری های خونه ی آقاجون
تقریبا اکثر شبها افطار مهمون آقاجونشون هستیم.
وقتی عمه فاطمه و بچه هاش ( هادی، نرجس، محمدصادق) باشند به تو خیلی خوش میگذره.
امشب هم از اون شبهایی بود که عمه جون و بچّه هاش بودند.
خداروشکر خیلی به همتون خوش گذشت.
جدیدا تو خیلی کارهای دیگران رو تقلید میکنی.
طفلی نرجس هرکار میکرد تو هم همون کارو میکردی یا همون چیزو میخواستی.
همون اسباب بازی که نرجس داره رو میخواستی.
مثلا نرجس دراز کشید، تو روفتی کنارش دراز کشیدی.
بچّه ها دور سفره نشستند تا افطار بخورند تو هم کنارشون نشستی و افطار خوردی.
خیلی جاها هم جیغ نرجس رو در میاوردی و همه رو می خندوندی.
تو این عکس، موقع اذان مغرب، زن عموحمیده همتونو کنار سفره نشوند و برای همتون چایی ریخت و نشستید کنارش تا افطاری بخورید.
تو این عکس چادر بچگی های نرجس رو سرت انداختی و با لذّت راه میرفتی:
این عکس برای آخر شبه، ساعت 11:30 ، نرجس از خستگی لم داده بود ، تو هم رفتی کنارش لم دادی، محمّدصادق هم اومد کنارش لم داد: