غـــــزلغـــــزل، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 24 روز سن داره
سحــــرسحــــر، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه و 27 روز سن داره

بهونه های قشنگ ما برای زندگی

مهمونی افطاری عمومحمد

1393/4/20 1:15
373 بازدید
اشتراک گذاری

امشب افطاری خونه ی عمو محمد دعوت بودیم.

سعی کردیم موقع اذان برسیم تا تو دیرتر یخت آب بشه و ما بتونیم افطاری بخوریم.

امّا این کلک دیگه قدیمی شده بود، چون به محض رسیدنت، با دیدن چهره های آشنا شیطنت هات آغاز شد.

بازم جای شکرش باقیه که شیطنت هات مثبت بود و در حدّ لجبازی و بهم ریختن نبود.

مثلاً دائم دور سفره رژه میرفتی، تقاضای خوردن گوجه(یا بقول خودت: دوجّه» ، کمک برای جمع کردن وسایل سفره، بازی با گوشی و ساعت عمو علی، بازی با قلب زن عمو حمیده(البته از نوع اسباب بازیش) و ...

وقتی رسیدیم با دیدن عمو علی انگار دنیارو بهت دادن. از همون اوّل رفتی پیش عمو تااااااااااا لحظه ای که می خواستیم سوار ماشین بشیم و برگردیم.

من وجدان درد داشتم و و نگران این بودم که عمورو اذیت و خسته کنی، دائم میگفتم غزل بیا اینجا ...

امّا تو با یه جیغ بنفش، اعتراضت رو نشون میدادی و ما تسلیم.

بابایی هم که انگار نه انگار... از خداش بود که یکی با تو بازی کنه تا خودش استراحت کنه.

 

عمو محمد و زن عمو حمیده، خیلی تدارک دیده بودند.

از پذیراییشون ممنونیم.

معلوم بود که خوشت اومده، چون امشب اولین باری بود که برنج و مرغ میخوردی.

 

پسندها (3)

نظرات (6)

آجیده
20 تیر 93 8:15
عزیییزم . اولین باریه که برنج و مرغ میخورده . نازییییی خواهش می کنم از وبلاگ من بازدید کنید و اگر قابل دونستید لینکم کنید. من هنرهای دستی خودم را در وبلاگم می گذارم. متشکرم
زن عمو حميده
20 تیر 93 15:24
غزل جون نوش جونت بازم بيا خونمون قشنگم
مامان فاطیما
22 تیر 93 12:55
کاش ایلیا هم عمو داشت
مامان غزل و سحر جون
پاسخ
آخی ی ی ی ی ی عزیززززم واقعا حیف شد عمـــــــــــــــو خیلی خیلی خوبه
مامان فاطیما
22 تیر 93 12:56
من خودم عااااشق عموهامم و خیلی دوسشون دارم خوج بحال غزل جون ایلیا اصلا غذای سفره رو نمیخوره! برنج نمیخورههههههههه مگه اینکه سوپ یا آش سر سفره باشه که دو سه تا قاشقی بخوره!!
مامان غزل و سحر جون
پاسخ
اتفاقا من هم یه عمو دارم که فوق العاده دوستش دارم. مطمئنم که غزل هم هر روز بیش تر از قبل عموهاشو دوست داشته باشه. عموهای غزل خیلی خیلی خیلی مهربون، با حوصله، صبور هستند. حتما در آینده از خوبیهاشون برای غزل خواهم گفت.
مامان فاطیما
22 تیر 93 12:57
من که میدونم تو از خدات بوده و اون غزل بیاهات الکی بوده!! خخخخخخخ آخه خودم یه نفس راحت میکشم وقتی یک ساعت ایلیا از سر و کولم بالا نمیره!
زهرا(دوسته. خاله. محیا جون
20 شهریور 93 17:33
مامانه غزل سایته دخترتم مثل محیا عالی بود..خبلی خوشم اومد.دخترتو ببوس.....