برای همیشه خداحافظ Chickenpox
عزیزکم
بالاخره دوران سخت ابتلا به ویروس آبله مرغان یا ( Chickenpox ) به اتمام رسید و حالا دیگه برای همیشه از این بیماری مصون هستی.
به عبارتی برای همیشه از این بیماری خداحافظی کردی.
دوران سختی رو پشت سر گذاشتی.
اوّل تیر، درست در آستانه ی هیجده ماهگی، روزی که باید واکسن هیجده ماهگی رو میزدی، به این ویروس مبتلا شدی.
درمانگاه واکسن رو نزد و گفتن باید یک ماه به تعویق بیافته تا تو حالت کاملا خوب بشه.
اوایل بیماریت، همه بهم گفتن که بچه ها خیلی راحت و سبک به این ویروس مبتلا میشن و خیلیا هم بهم تبریک میگفتن اما ....
چشمت روز بد نبینه، روز سوم بیماریت یهو دیدم کل بدنت ، سرت(لابلای موهات)، صورتت و مخصوصاً بین پاهات ، پر از دونه های آبله دار شد.
حس درد و خارش رو میشد از روی بیتابی ها و بیقراریهات متوجه شد.
گرمای 41 درجه هوا بی تاب ترت کرده بود.
از اونجایی که بابایی ده روز بخاطر مریضی خودش سرکار نرفته بود و دیگه نمی تونست مرخصی بگیره، دایی عبّاس به سمنان اومد و من و تورو برد فیروزکوه تا توی هوای خنک باشی.
اونجاهم دو شب رو نخوابیدی و دائم بیتاب و بیقرار بودی، شبها تا صبح ، توی هوای خنک و کوهستانی فیروزکوه، در و پنجره باز بود تا تو آروم بگیری.
اینقدر حرارت بدنت زیاد بود که، من و دایی عباس سه بامداد میبردیمت توی حیاط، لای پتو تاب تابت می دادیم تا کمی چرت بزنی.
دایی عباس ، تو خانواده ی ما به گرمایی بودن معروفه. کلّ تابستون و زمستون همش رکابی تنشه، اون شب دایی از سرمای هوای فیروزکوه سویشرت پوشیده بود امّا تو با اینکه چیزی تنت نبود ، بیقرار بودی و بدنت حرارت داشت.
روزهای اوج بیماریت شربت خارش رو سه برابر بهت میدادم ، اما اصلا فایده نداشت.
بالاخره با کمک های خیلی زیاد و شب بیداریهای من و دایی عباس، روزهای سختت گذشت.
از این نظر خیلی خوشحالم که دیگه این بیماری رو نخواهی گرفت،
و عکس تو در ایّام بیماری در فیروزکوه( وقتی عزیز داشت برای بچه ها و نوه هاش آروشه درست میکرد):
وقتی بابایی اومد دنبالمون و برگشتیم سمنان، تا یک هفته فقط آخر شبها تورو به پارکهای خلوت سمنان میبردیم تا خدایی نکرده بچه ای مریض نشه، تو هم مثل پسربچه های بازیگوش با شکم از سرسره میومدی پایین:
خدارو به خاطر همه ی نعمت هاش شکر