غـــــزلغـــــزل، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 12 روز سن داره
سحــــرسحــــر، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه و 15 روز سن داره

بهونه های قشنگ ما برای زندگی

اوّلین دوچرخه

غزلم امروز عصر، قبل از افطار تو و بابایی با هم رفتید خرید دوچرخه دوچرخه ای که رنگشو خودت انتخاب کردی. بابایی دلش میخواست از بین رنگهایی که تو مغازه بود، خودت دوچرخه ی مورد علاقه ات رو انتخاب کنی. خیلی ذوق داشتی. بعد از افطار چهارتایی رفتیم پارک تا تو تمرین کنی تو با دوچرخه ات به کمک بابایی سحر جونم با کالسکه اش به کمک من خیلی باید تمرین کنی تا یاد مبگیری، فعلا که عقبی رکاب میزنی. ایشالله زود یاد میگیری عزیزم. دوچرخه ات مبارکت باشه غزلم. از شدت ذوق دوچرخه امشب تا دیروقت بیدار بودی عزیزم. ...
11 تير 1395

دامن بلند غزل

غزل عزیزم وقتی می بینه زن دایی نجمه و مامانی گاهی دامن بلند میپوشن خیلی ذوق زده میشه اصرار که « دامنای من همه کوتاهه بلند میخوام» توی بازار هم دامن بلند اندازه غزل نیست. عزیز باباجی هم بخاطر برآورده کردن تقاضای غزل، با سرعت یکی از روسریهاشو تبدیل به دامن کرد برای غزل ...
11 تير 1395

گیر کردن سحر کوچولو

یه روز توی بالکن در حال بازی کردن بودی منم توی آشپزخونه در حال آشپزی، صدای ناله ی ضعیفی از تو می شندیدم با خودم تصور کردم آبجی غزل کیکتو گرفته یه ده دقیقه به کارام رسیدم و صدای تو قطع نشد اومدم روی بالکن دیدم یه مدلی رفتی روی صندلی که نمیتونی پاتو بزاری زمین و ترسیدی و گریه میکنی منو دیدی خیلی خوشحال شدی که امدادگرت رسیده قربونت نگاه گریونت بشم مامانی ...
11 تير 1395

سحـــر کوچولو در حال کار خانه

سحر عزیزم این روزهای شیطنت تو خیلی توجّه میخواد اگه یه لحظه ازت غافل بشم کلّی همه چیز بهم میریزه یا خطری برای خودت بوجود میاد. از جمله: -  یهو با دست و کلّه میری تو کاسه ی فرنی تا با لذّت بخوریش -  درب کابینت ادویه هارو باز میکنی و کلّ کف آشپزخونه رو رنگارنگ میکنی -   شعله ی گازو یا خاموش میکنی یا زیاد میکنی -   میری توی سطل اشغال چیزی برمیداری -   بشقاب پلوی آبجی غزلو یهو برمیگردونی رو زمین بعد با خنده یمشینی می خوری -   میری روی دسته ی مبل، اون بالا می ایستی -   خدانکنه آبجی غزل درب توالتو نبده، میری اون تو و خودتو خیس میکنی -   عاشق بالک...
11 تير 1395

یک سال شیرین گذشت

نازنین سحـــــــرم امروز بیست و نهم خردادماه، به هنگام سپیده دم، خورشید شادمانه ترین طلوعش را خواهد داشت. خورشید شاد است و منتظر تا طلوع کند و به عالم و آدم ندا دهد ندای تولّد سحــــر نازنین من را دنیا رنگ دیگری خواهد گرفت قلبها به مناسبت آمدنت خوشامد خواهند گفت آمدنی خاص و معجزه انگیز « فرشته ی زمینی، سالروز زمینی شدنت مبارک » ***       ***         ***         ***         *** &n...
31 خرداد 1395

افطاری

سحر عزیزم امسال دومین ماه مبارک رمضان هست که تو تجربه میکنی و غزل نازنینم ، چهارمین ماه مبارک رمضانی است که تو تجربه میکنی. بعضی از افطاریها خونه خودمون هستیم و سفره ی گرم و جمع چهارنفره ی ما پهن میشه. غزل جون عااااااشق سفره ی افطاریه و سحر جونم اگه بیدار باشه به سمت سفره هجوم میاره تا شیطنت کنه. یادش بخیر پارسال، سحر جونم توی کریر کنار سفره ی افطار در کنار ما بود و الان تقریبا یک ساله شده و راه میره و از خوراکیهای افطاری میخوره. نوووش جونت مامانی سحر جونم کنار سفره ی افطار پارسال و بعضی از شبهای ماه رمضون امسال مهمونی میرم، خونه ی آقاجون، با دوستای مامانی میریم پارک و گاهی مهمون برای ما میاد. امشب که ششم ما...
24 خرداد 1395