تو و دخترخاله ات
غزل عزیزم
یکی از کسانی که ویژه به خاطر تو به زحمت افتاد « دختر خاله فاطمه » و بابا و مامانش بودند.
فاطمه جون و مامان و باباش به خاطر تبریک تولّدت امروزو از مدرسه و سر کارشون مرخصی گرفتن که فقط تورو ببینن و با تو باشن.
دیشب دوتایی خیلی باهم خوش گذروندید
با هم خندیدید، شیطونی کردید، ریخت و پاش کردید، باهم گریه کردید، با هم بازی کردید و خلاصه با هم بودید.
حتی امروز صبح هم تو نذاشتی فاطمه بخوابه و اینقدر موهاشو کشیدی که زود بیدار شد تا با تو بازی کنه.
دختر خاله فاطمه و مامان و بابای خوش سلیقه اش یه عروسک بزرگ و قشنگ برات خریده بودند.
دستشون درد نکنه.
اینم عکس شما دخترخاله ها و عروسکی که فاطمه جون برات گرفته بود:
ظهر سه تایی با هم اومدیم خونه.
تو و فاطمه و باران کلی باهم بازی کردید.
وقتی تو شکم عروسکت باطری گذاشتم شروع به خوندن کرد بیشتر ذوق کردی.
فاطمه از پشت صندلی ها باهات دالی بازی می کرد و تو از ته دل قهقهه می زدی و می خندیدی.
دیشب از شیطنت و صدای بازی و خنده و شادی شما دوتا خونه ی باباجون و عزیز رنگ و بوی خاصی داشت و باباجون و عزیز خیلی خوش حال بودند.