مهمونی با همکارای بابایی
غزل و سحرم
یک شب، تمام همکاران بابایی در یک شعبه، باهم مهمانی خانوادگی برگزار کردند.
نزدیک ده تا خانواده دور هم بودیم، توی یک رستوران دنج و قشنگ
فقط یک خانواده یک پسر کوچولو داشتن و شما دوتا فسقلیای من همبازی همسن خودتون نداشتند.
آخ که چقدر جای دوستاتون ایلیا و داداشش و مامانش رو خالی حس کردم تا حسابی باهاتون بازی کنن...
اون شب بابایی زیاد ننشست و شش دنگ حواسش به سحر کوچولوی وروجک و کنجکاو بود.
امّا غزل خانم تا آخر نشست و غذاشو خورد و خیلی خانم بود.
این هم عکسای اون شب:
سحر جونم، وسط میز غذای همکارای بابایی مشغول بازی با نی ها
سحر و همبازیش
غزل گلم کنار آبجی سحر
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی