غـــــزلغـــــزل، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 15 روز سن داره
سحــــرسحــــر، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه و 18 روز سن داره

بهونه های قشنگ ما برای زندگی

یک مسافرت طولانی

1395/5/27 13:18
186 بازدید
اشتراک گذاری

سحر عزیزم و غزل نازنینم

هفته ی گذشته ( چهاردهم تا بیستم مرداد 1395) ما به یک مسافرت طولانی با ماشین رفتیم.

مقصد اصلی ما « تبریز» بود و اقامت های کوتاه ما در محمودآباد- لاهیجان- رشت- اردبیل- سرعین بود.

موقع رفت یک شب محمودآباد - یک شب رشت

موقع برگشت یک شب سرعینِ اردبیل

و در مقصد اصلی اقامتمون « دو شب تبریز» خوابیدیم.

خداروشکر همسفرای خیلی خوب، پایه، کمکی داشتیم :

عزیزِ باباجی- خاله منیژه و همسرش عموعلی- دایی عباس و زن دایی نجمه

من و بابایی و شما دوتا گل دخترا و عزیز توی ماشین ما بودیم.

بقیه هم توی یه ماشین دیگه.

البته بین راه دائم جابجایی های متنوع انجام میدادیم تا با عوض شدن محیط و اطرافیان، روحیه تون عوض بشه و مخصوصاً سحر کوچولو کمتر اذیت بشه.

البته 100% به این جمله و جملاتی از این قبیل که سفر باعث تجربه و پختگی میشه، اعتقاد دارم.

مثلاً ما تو این سفر به این نتیجه رسیدیم، تا وقتی شما کوچیکید باید مسیرهای کوتاه ترو برای حرکت انتخاب کنیم. یا وسایل نقلیّه ی راحت تر مثل هواپیما و البتّه آب و هوای مناسب تر.

مثلاً توی این سفر مسیر انتخابی ما شمال بود که هوای بسیار گرم و شرجی و مسافت طولانی داشت.

امّا الحمدلله تبریز و سرعین و اردبیل هوای عاااالی داشت.

و همه ی اینجا میشه جزو تجربیاتمون. چون من و بابایی به شدت عااااشق سفر هستیم و حالا حالاها این قصه سر دراز داره... ( به امیّد خدا...)

عموعلی شوهر خاله منیژه، سطح صندلی پشت ماشین بابایی رو کاملاً پر کرده بود تا شما دوتا راحت بخوابید.

سعی میکردیم موقع خوابتون حرکت کنیم.

اینجا اوّلین ساحلیه که ایستادیم تا صبحانه بخوریم.

شما توی ماشین خواب بودیدو ما مشغول خوردن صبحانه ی لذیذی در ساحل بودیم که یهو دیدم یه جفت پای کوچولو از ماشین اومد بیرون و اون سحر کوچولوی نازنینم بود.

در طول صبحانه عموعلی بغلت کرده بود و تورو برد توی ساحل دور داد و مواظبت بود تا ما صبحانه مونو بخوریم.

یهو غزل جون هم از خواب بیدار شد و دنبال کفشاش میگشت

که یادمون افتاد چون توی خواب سوار ماشین کردیمش، کفشاش محمودآبادجامونده.

یه دمپایی تو راه براش خریدیم.

نصف سفر غزل جونم با دمپایی بود و نصف سفر با کفشای سنتی از کندوان.

بعدش هم حرکت کردیم تا رسیدیم به شهر لاهیجان. بام ایران و همگی سوار تلکابین شدیم.

شما دو تا دخملای نازم خیلی از تلکابین خوشتون اومد و اون بالارو دوست داشتین.

و سحر کوچولو اون بالا، با آهنگ گوشی خاله منیژه،  کلی نای نای میکردد.

بعدش رفتیم رشت و شب رو اونجا مونیدم. شب به شهر بازی رفتیم و شما دوتا حسابی بازی کردید.

یه شهر بازی خیلی تمیز، با وسایل بازی جدید و متنوّع که حتّی ما بزرگترها هم از وسایلش استفاده کردیم.

و بعد از نماز صبح عازم تبریز شدیم. موقع ظهر به تبریز رسیدیم .

محلّ اقامتمون هتل پارس ایل گلی دقیقا کنار پارک معروف ایل گلی تبریز بود و فضای خوبی رو در اختیار داشتیم.

علاوه بر محیط داخل پارک ایل گلی به شهربازی باغلرباغی، روستای کندوان، مقبره ی حیدربابا(شهریار)، موزه ی قاجار هم رفتیم که توی عکسای زیر براتون گذاشتم.

اینجا موزه ی قاجار

موزه ی قاجار( در اصل خانه ی قاجاریه )

مقبره الشعرا(شهریار)

اینجا پارک بزرگ و معروف ایل گلی که سحر جون با لامپهای کناری پارک بازی میکنه

البته بعدا دستاتو شستیم کوچولو

پارک ایل گلی و نمایی از هتل اسکانمون و دمپایی های غزل جونم

وقتی غزل، کلوچه های آبجی سحرو به اردک ها هدیه میده.

لابی هتل پارس

پارک باغلار باغی تبریز

پارک باغلار باغی

خاله منیژه و غزل در حال ماشین بازی

روستای زیبای کندوان

محیط داخل یکی از خونه های داخل کندوهای کندوان

اینجا هم موقع برگشت یکی از پارک های آستانه اشرفیه(گیلان)

گیلان قشنگ

***      ***        *** و از دیگر خاطرات سفر ... ***      ***     ***

* وقتی تبریز توی هتل سحر بهونه میگرفت، زن دایی نجمه سحر میبرد داخل آسانسور.

آسانسور شیشه ای بود و به پارک قشنگ و شهر تبریز دید داشت.

سحر کوچولو و زن دایی نجمه با آسانسور چندبار میرفتن طبقه دهم و برمیگشتن طبقه همکف

تا سحر محیطو ببینه و لذّت ببره

* یکبار که برای ناهار رفته بودیم رستوران، هیچ کدوم حواسمون به سحر نبود.

یهو دیدیم سحر کوچولو چرخ دستی گارسون که حاوی نوشیدنی(آب، دلستر، نوشابه، دوغ و ...) رو گرفته و هلش میده واسه خودش میچرخه.

* غزل جون و خاله منیژه کلّی باهم مسابقه ی آدامس خوری میزاشتن و طعم های مختلفو امتحان میکردن.

البته ما توی خونه ی خودمون، بخاطر دندونای غزل آدامس نداریم اما مسافرت دیگه نمیشد کاریش کرد.

* و خاطرات دیگه ای که هر بار یادم بیاد خورد خورد این پست  رو به روز میکنم.

... و سفر ما بعد از شش روز به پایان رسید و برگشتیم خونه

 

 

 

 

 

پسندها (1)

نظرات (0)