خرابکاری در اتاق خواب مامانی
غزل و سحر کوچولوی شیطون
بالأخره شما دوتا باهم ، موفّق شدید با چندتا عملیات مختلف، اشک مامانی رو در بیارید.
در پی شیطنت های پیوسته و متداوم سحر کوچولو ( شکسن شیشه میز عسلی، رفتن بالای میزناهار خوری و ...)
دیروز غروب توی حال داشتم یه مقاله ی علمی مطالعه میکردم ، هیچ صدایی از شما دوتا وروجکا نمیومد که یهو هـــــرّی قلبم ریخت.
دویدم تو اتاق و دیدم .....
بله چشم هیچکی بد روزگارو نبینه ...
دیدم دوتایی رفتید جلوی میزآرایش و تمام لوازمی که جلوی میز بود ریختید پایین و با بعضی از لوازم، تمام کمدها و کشوها و میزو ... رو نقّاشی کرید و خیلی هم خوشحالید.
سحرو که نگووووووو
تمام سروصورتش قرمز بود و بردمش حموم و با سختی شستمش.
بعدش هم تا ساعتها با دستمال و وایتکس و مواد شویده داشتم میزو کمدو پاک میکردم.
حالا لوازمی که خراب شد بماند.
از فرط بهم ریختگی و خستگی واقعا نشستم و گریه کردم.
دیشب تا نزدیکای اذان صبح، از شدت خستگی و قولنج خوابم نبرد.
اینم صحنه ی کوچیکی از خرابکاریهاتون