اوّلین عروسی که غزل رفت
عروسی آقا میلاد و محبوبه خانم
پسردایی بابای غزل
دخترم دیشب تو شاد و کمی هم مات و مبهوت بودی، چون اولین عروسی بود که رفته بودی، در طول کل مراسم حتی یک بار هم تقاضای شیر خوردن نکردی چون سرت حسابی گرم بود.
شکر خدا با زن عمو حمیده و سمیرا هم حسابی دوست شده بودی و کمتر به من نیگا می کردی
رفتم بالا، ساز بود صداي آواز بود
ديدم آقا قناري با شعرهاي بهاري
رفته به خواستگاري عروس كي بود؟ يه بلبل!
قشنگ تر از دسته گل اومدم پايين، شادي بود
به به ، چه دامادي بود! عروس دلش شاد شد
پر زد و آزاد شد
این هم غزل و آقاداماد
غزل و خنچه
غزل و شربت
ایشاالله جشن عروسی دایی مهدی برات لباس عروس می خرم، عروسکم
ایشاالله جشن عروسی و خوش بختی خودت( دوستان به نظرتان من تا اون موقع زنده ام؟؟!!)