کــــــدوی قل قلی زن
غزل نازنینم
سحر عزیزم
یه روز، بابایی یه کدو حلوایی گرفت تا باهاش «کدوپلو» درست کنم.
به پیشنهاد خیلی خلّاقانه ی دوستم « مامان دانیال » کدو رو به همراه یه بسته ماژیک شش رنگ به غزل دادم تا روش نقّاشی بکشه
شاید این کار خیلی دستاتو کثیف کرد امّا تا ساعت ها سرگرم بودی و لذّت میبردی
منم اینقدر از این صحنه لذّت بردم که تا ده روز دست به اون کدوی خط خطی نزدم تا آثار تو از روش پاک نشه
تا بالاخره وقتی کدو رو درست کردم هر دوتاتون با اشتها خوردین
حتّی سحر کوچولو یه کمی از کدو را مز مزه کرد
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی