جشن عقد دایی عباس
غزل و سحر عزیزم
نهم مرداد جشن بله برون و عقد دایی عباس بود.
شما دخترای خوبی بودید.
سحر هنوز متوجه مراسم نبود و فقط با صداهای اطراف چشماشو بازتر میکرد، به غزل خیلی خوش گذشت
غزل شاد و خوشحال بود و نسبت به زن دایی نجمه(زن دایی عباس) خیلی ابراز احساسات میکرد.
پیوندتان مبارک باشه دایی جون عباس و زن دایی جون نجمه
از اونجا که حواسم به جفتتون بود، نتونستم عکسای زیادی ازتون بگیرم.
این سحر جون کنار خنچه ی بله برون
خنچه ی بله برون
سحر در در مراسم بله برون
سحر و هلما در روز عقد
و این هم آقا دامـــــــاد
متاسفانه نتونستم از غزل عکسی بندازم، وروجک دائم اینور و انور بود.
ظهر روز عقد، بابایی غزل و سحر رو نگه داشت و من به تنهایی به محضر رفتم.
هوا خیلی گرم بود و می ترسیدم در محضر شما دوتا دخترای گلم، اذیت بشید و بیقرار بشید.
بعد از خطبه ی عقد اومدم خونه و چهارتایی باهم به شهمیرزاد(خونه ی پدر زن دایی نجمه) رفتیم.
هوا عالی بود، خنک و دلپذیر. پذیرایی ناهار خیلی خوب و مفصلی شدیم و غزل کلی نای نای و خوشحالی کرد. سحر هم آروم یا خواب بود و یا به اطراف نگاه میکرد.
ایشالله عروسی غزل و سحر جووونم