روز دختــــــر
دختران آفتابم « غزل و سحر عزیزم»
امسال تولّد حضرت معصومه (س) ، روز دختـــر همزمان با ششمین سالگرد ازدواج من و بابایی بود.
24 مرداد سال 1388 من و بابایی زندگی مشترکمون رو آغاز کردیم و شش سال تمام گذشت.
بخاطر داشتن دختـــرهای خوب و سالم خدارو شاکریم و کیک کوچیکی به همین مناسبت گرفتیم.
کیکی به مناسبت روز دختر و شمع عدد 6 به مناسبت ششمین سالگرد ازدواجمون گرفتیم تا دل شما دخترای گلم رو شاد کنیم.
آقاجون زحمت تهیه ی شام مفصل (کباب) رو کشیدن و همگی با هم ، به اتفاق عموها به پارک شقایق رفتیم.
در بدو ورودمون غزل جون کلاه معدن را از زن عمو حمیده گرفت و گذاشت سرش و با متین جون عکس انداخت.
سحر جون هم با کلاه متین کوچولو عکس انداخت.
بعد از رسیدن عموعلی و زن عمو سمیرا و صرف شام، غزل شمع روی کیک رو فوت کرد و شعر تولد خوند.
اون شب نزدیک یک ساعت عموعلی غزل رو به پارک بازی برد و با حوصله کلی باهاش بازی کرد و مواظبت بود تا بازی کنه. خیلی خیلی به غزل خوش گذشت.
این هدیه ها رو زن عمو حمیده به مناسبت روز دختر برای غزل خریده و تاب و شورت هم برای سحر.
و همچنین روزی که فیروزکوه بودیم خاله زهرا برای غزل این صندل هارو خرید. در واقع اولین کفش تابستونی رو خاله زهرا برای غزل خرید.
قشنگه و غزل هم کفشاشو خیلی دوست داره:
و خاله زهرا این لباس قشنگ رو برای سحر خرید