قربانی برای سحـــرم
تقریبا روز هشتم بعد از تولّدت
باباجون و دایی مهدی برای دیدنت اومدن و برات قربونی کردن
ما اومدیم بیرون و از روی خون رد شدیم
غزل عزیزم هم از روی خون رد شد، سعی میکردم غزل خون و کشتن برّه رو نبینه
اما خودش اصرار داشت که :زودتر بکشید کباب میخوام
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی