غـــــزلغـــــزل، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 20 روز سن داره
سحــــرسحــــر، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه و 23 روز سن داره

بهونه های قشنگ ما برای زندگی

روزهای اوّل خونه

1394/4/31 1:32
469 بازدید
اشتراک گذاری

سحر عزیزم، پس از تولّدت، یک شب بیمارستان خوابیدیم

و روز دوم به خونه اومدیم.

لحظه ای که میخواستیم به خونه بیاییم، بابایی و عزیزِ آقاجون اومدن کمکمون

و توی خونه عزیزباباجون و غزل منتظر ما بودن.

(چون غزل به هردوتا مادربزرگت میگه عزیز، تشخیص دادنشون سخته)

وقتی رسیدیم، غزل تازه از خواب بیدار شد و رفتار آروم و عادی داشت.

...

ده روز از روزهای ماه رمضون، من و عزیز و شما دوتا دخترای گل و بابایی    باهم بودیم.

خاطرات خیلی خیلی قشنگی باهم و در کنار عزیز  داشتیم.

سختی هایی هم بود، امّا قشنگی خاطرات از سختی ها خیلی بیشتر و غالب تره.

این عکس برای روز اوّل تولّدت توی بیمارستانه که خاله منیژه ازت عکسو گرفته

***     ***     ***     ***     ***     ***     ***

این عکس برای روزهای اوّل خونه است، غزل خیلی به تو ابراز علاقه میکرد

و آبجی سحر این عروسک پت و مت هم برای غزل عزیزم خریده

 

توی این مدت عزیز چندبار تورو به حمام برد و هربار غزل هم باشما به حموم میومد

عافیت باشه دخترای گلم

کلاه گذاشتنت دقیقا بعد از حموم:

و این هم غزل جون که بعد از تو از حموم بیرون میومد:

***     ***     ***     ***     ***     ***     ***

روز چهارم تولدت متوجه شدیم زردی بالایی داری

دستگاه گرفتیم و سه شب توی خونه، زیر دستگاه فتوتراپی خوابیدی

میزان زدیت بهتر شد اما کاملا رفع نشد

تورو پیش خانم دکتر مهرابی بردیم و از پشت گوشت حجامت کرد، و زردیت کاملاً برطرف شد

خیلی دل میخواست که این کارو بکنیم

امّا من و بابایی هیچ ترسی نداشتیم و با مطالعه ی کافی تورو برای حجامت بردیم.

خانم دکتر مهرابی رییس درمانگاه بود و در کارش نظافت و تبهّر کافی داشت.

بدون اینکه تو اذیت بشی، فقط دو سه قطره خون از پشت گوشت اومد و به سرعت جاش خوب شد.

و خیلی زود میزان زردیت اومد پایین.

***     ***     ***     ***     ***     ***     ***

بعد از زایمان، چند وقتی من اذیت شدم و مدتی طول کشید تا جای بخیه هام خوب بشه.

تقریبا دو هفته بعد از زایمان، روزهایی بود که باید آمپول آنتی بیوتیک یا تقویتی میزدم،

گاهی اوقات رومون نمیشد مسئولیت تو و غزل رو به کسی بدیم، همگی باهم میرفتیم بیمارستان.

شماها توی حیاط بیمارستان، یه گوشه ای منتظر میموندید تا من برم و برگردم.

وقتی برمی گشتم می دیدم مثل آواره ها نشستید.

صحنه ی خنده داری بود برام و در عین حال دلم براتون می سوخت.

 

حیاط بیمارستان شفا

***     ***     ***     ***     ***     ***     ***

و این هم ابراز علاقه های غــــزل عزیزم نسبت به آبجی سحرش

گاهی این ابراز علاقه ها داد سحرکوچولو رو در میاورد

گاهی هم غزل، با محبّت زیادی جیــــــــغ سحرو در میاورد

کلّا غـــــــزل مهربونه، خیلی هم مهربون، حتّی یکبار هم به قصد آزار و اذیت به طرف سحر نیومده

گاهی محبّتها و ناز کردنش باعث میشد سحر گریه کنه

امّا یکبار هم از روی قصد سحرو اذیت نکرده

در طول این یک ماه

روز اول و دوم خونه، غزل حساسیت خیلی خیلی کمی داشت امّا حسادت اصلاً نداشت.

حساسیت روی بالشت و پتوی نوزادیش

حساسیت روی بغل کردن من

و جالبه که خیلی خیلی سریع، در عرض فقط چند ساعت(کمتر از یک روز)

این حساسیت ها برطرف شد.

روز اوّلی که اومدیم خونه، یکی دوباری غزل با آه و سوز میگفت : « بالشمممممممممممممم»

« پتویمممممم» و ...

و خیلی خنده دار اینارو میگفت.

امّا خیلی زود فراموش کرد.

هدیه های زیادی خریده بودیم و هر دو سه روز یکی رو به غزل میدادیم و می گفتیم آبجی سحر برات خریده، این عکس هدیه هایی که آبجی سحر از دنیای مجازی برای خواهر بزرگش خریده بود:چشمک

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

همراه رایانه
27 مرداد 94 9:58
با سلام،همراه رایانه مرکز پاسخگویی به مشکلات کامپیوتروموبایل بصورت شبانه روزی ،حتی روزهای تعطیل تلفن تماس9099070345 www.poshtyban.ir