خونه ی متین کوچولو
سه شب پیش، رفتیم خونه ی متین کوچولو تا ببینیمش.
خود متین کوچولو، توی اتاق باباو مامانش، خیلی ناز و عمیق خوابیده بود.
بچه های کوچولو ، اوایل تولّدشون اکثـــراً خوابن.
تو بدوبدو به اتّفاق بابایی رفتی اتاق متین کوچولو و با دیدن عروسکِ بچّگیهای زن عمو حمیده و اسباب بازیهای متین، کلی ذوق کردی.
اتاق متین کوچولو پسرونه و خیلی قشنگ بود.
اون شب تصمیم داشتیم ببریمت پارک، امّا از بس خسته بودی
یهویی دیدیم صدایی ازت نمیاد و روی صندلی عقب ماشین، خوابت برده بود.
اغلب وقتی جایی میریم، تیپ ورودیت با تیپ خروجیت کلّی فرق داره.
موقع ورود مرتّب، لباس بیرون و شیک و آروم...
امّاااا موقع خروج، لباس خونگی، موهای درهم، شیطون و خسته ...
و این برامون خیلی خنده دارو جالبه
مثلاً هر وقت میخوای بری مسجد چادرتو اینقد تمیز سرت نگه میداری که همه فکر میکنن چقدر باهات تمرین کردم... امّا وقتی داریم از مسجد میاییم بیرون بیاو ببین، چادرتو خاکی و مچاله یه گوشه انداختی و من برات جمع میکنم و میزارم توی کیفم.
من به فـــدای تویی که وقتـــی میخوابی دلم برات تنگ میشه
کاش می شد توی خوابت رنگین کمون بریزم غزلم...
عــزیزم خواب و بیــدارت قشنــگه
شب من بی تو، بــی آب و رنگــه
بخواب ای نازنینم, مهربونم, دلنشینم
منم من, عاشقت, آروم باش بهترینم