غـــــزلغـــــزل، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 22 روز سن داره
سحــــرسحــــر، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه و 25 روز سن داره

بهونه های قشنگ ما برای زندگی

داستان سخت طهارت

1394/2/1 1:15
828 بازدید
اشتراک گذاری

«  خداحــافظ پوشـــک »

ما ایرانیها بابت مسئله ی طهارت و پاکی لباس ها و خونه هامون حساسیم، که البتّه حساسیت ماهم به حقّه، چون ما مسلمان و مهم تر از همه شیعه هستیم و نجاست و پاکی برامون مهمه.

و البتّه همین امــر باعث میشه که « از جیش گرفتن » بچّه هامون برامون مثل « کوه کندن » می مونه.

و من این مسئله رو برای خودم خیلی بزرگ کرده بودم و از درون خیلی خیلی بابت این مسئله ناراحت بودم،  از چند جهت باید این امر اتّفاق می افتاد:

- تو بزرگ شدی، دو سال و سه ماه و پانزده روز ، و واقعاً وقتش بود.

- باگرم شدن هوا دلم برات می سوخت که پوشک هم آویزونت باشه.

- با شیوع و استعداد دختر بچّه های کوچولو ( مخصوصاتو) به عفونت ادراری، بهتر بود، زودتر با پوشک خداحافظی کنی.

- از اونجایی که آبجی کوچولوی تو در راهه، باید تو جیشتـــو بگی تا بعد از تولّد آبجیت، کار مامان کمتر بشه.

- صرفه جویی در هزینه ها(شایان ذکره از بدو تولّدت تا وقتی که از پوشک بگیریمت ، یعنی در عرض 28 ماه، تقریبا یک میلیون و هشتصد هزار تومان فقط و فقط هزینه ی پوشک های تو شده خانم کوچولو)

و بالاخره تمام این عوامل باعث شد که من ترس و تنبلی رو کنار بگذارم و از پانزدهم فروردین سال 94  برای پوشک نکردنت اقدام کنم.

به این منظور، بعد از سیزده به در ، روز چهاردهم فروردین تمام کارهامو انجام دادم و دو سه تا ساک کوچیک وسایل خودم و بیشتر وسایل توروجمع کردم تا صبح روز پانزدهم فروردین عازم خونه ی عزیزشون بشیم.

از اونجاییکه خونه ی عزیزشون حیاط داربود، فرشاشون نیاز به شستن داشت، و مهم تر از همه کمک های خانم حافظی و ... احساس کردم اونجا راحت ترم.

هر چی شلوارمهمونی و خونگی و شورت و شلوارک داشتی ریختم تو ساک + دوتا شورت آزمایشی

ابزار تشویقتم آماده کردم. صبح روز چهاردهم وقتی تو خواب بودی، بابایی رفت دوتا پفک گنده خرید. کلّی نایلون کوچولو آماده کردیم، و داخل هر نایلون دو سه تا دونه پفک گذاشتیم.

شاید باورت نشه، از بدو تولّدت تا این دوسال اصلا بهت پفک نداده بودم، امّا این بار فقط به خاطر تشویقت برای جیش گفتن، تصمیم گرفتم این کارو انجام بدم. و برای اینکه کمتر بخوری، دوتا دونه دوتادونه بسته بندی کردم، تا تو فکر کنی، هر بسته پفکِ بازاری دوسه تا دونه توشه.

پفک هارو ریختیم توی سبد بزرگ و کلّی برچسب ستاره و دخترک و ... که خودم و عمومحمد و زن عموحمیده برای تشویقت گرفته بودن همه رو آماده کردیم.

و خلاصه از شنبه پانزدهم فروردین پــروژه رو آغاز کردیم. صبح من مدرسه بودم، به سفارش من، نزدیک ظهر خانم حافظی وقتی پوشکتو باز کرد دیگه پوشکت نکرد.

وقتی از مدرسه اومدم، بردمت خونه عزیزشون و با صبر و حوصله دقیقه هـــــــااااااااا توی دستشویی کنارت می نشستم تا جیش کنی( خوب یادمه گاهی حتّی چهل و پنج دقیقه توی دستشویی بودی)

همه میگفتن هر نیم ساعت، امّا من از چهل دقیقه و پنجاه دقیقه شروع کردم.

وعده ی پفک، شکلات، برچسب و ستاره، تزیینات دستشویی خونه عزیزشون و .... همه رو خورد خورد انجام می دادم برات.

این هم قیافه دستشویی خونه عزیزشون که شبیه اتاق تولد شده بود

خیلی توی دلم سوره ی « کوثر » می خوندم، نمی دونم چرا، هیچ جایی هم سفارش نشده، اما من سوره ی کوثر میخوندم و از خدا بخاطر پاکی چشمه کوثر، پاکی تو و خونه زندگیمو میخواستم.

تو که نمی دونی مامانی، من خیلی خیلی حسّ شامه قوی دارم و به شدت از فکـــر اینکه خونه ام « بوی جیش » بده ناراحت بودم.

اوایل تو هیچ پیشرفتی نداشتی و من خیلی ناامید و دپرس بودم، داغـــــــوووون

احساس میکردم اصلا موفّق نیستم، خیلی سخت بود امّا بالاخره بعد از گذشت پنج روز، روز چهارشنبه فقط یک بار موقع ظهر بهم گفتی مامانی جیش و من کلّی جیغ و هورااااا و ذوق امّا اون روز تا آخر شب دیگه چیزی نگفتی

و روز پنج شنبه وقتی توی مدرسه بودم، خاله رقیّه بهم یه پیامک داد که از جام پریدم، متن پیامک این بود : « سلام خاله جون، یه خبر خوش، غزل امروز به مامانم گفت : جیش دارم، وقتی مامان برد دستشویی واقعاً جیش کرد»

از خوشحالی پریدم توی کلاس خاله فریده(مامان غزل و ثمین) تا بهش بگم ، دیدم نیست و رفته خونه، رفتم کلاس خانم خراباتی ( مامان امیرطاها، همونی که برای تولّدت کتاب حموم خریده بود) و بهش گفتم مژده بده، بهم گفت حقوقو زیاد کردن، گفتم نه دخترم جیششو میگه و پیامک رو نشونش دادم.

و از شدّت خوشحالی نمی دونستم چیکار کنم، دلمون برای خونه تنگ شده بود و کلّی توی خونه کار داشتم.

از پنجشنبه عصر اومدیم خونه ی خودمون، تشویق ها ادامه داشت، بازه ی دستشویی بردنت کم کم زیاد شد، مثلا یک ساعت و بعد یک ساعت و نیم و الان هـــر دو ساعت ...

بچّه خوب و تمیزی هستی، شب تا صبح خشک و پاک می خوابی، در طول روز هم جیشتو میگی و همکاری میکنی و البتّه من هم توقع زیادی ندارم.

با مطالعاتی که کردم، خوب می دونم هنــــوز عصبِ مثانه ات کامل نشده و نیاز به کمک و همکاری ما داری.

هیچ وقت بیشتر از یک ساعت و نیم تو خیابونا نمی چرخیم.

بدون خودم و بابایی جایی نمیزامت، همیشه همراه خودم شورت شلوار برات نگه می دارم و اگر خودت سرگرم بازی هستی ، من یادآوری میکنم و برای رفتن به دستشویی کمکت میکنم.

البتّه هنـــوز هم  توی مهمونی ها یا خونه ی عزیزشون سعی می کنیم با وعده ی شکلات و گوشی عموعلی و تشویق و ... تورو به دستشویی دعوت کنیم.

با وجود توصیفاتی که از اطرافیان شنیدم، باز هم احساس میکنم خیلی خوب پیشرفت کردی و اینو شکر گزار لطف خدای بزرگ هستم بخاطر شرایط خودم.

و خلاصه ی پرونده ی پوشک های تو بسته شد و خداروصد هزار مرتبه شکر که اصلاً به اون سختی که فکر می کردم نبود.

پسندها (2)

نظرات (5)

مامان حدیث
3 اردیبهشت 94 9:22
افرین غزل خانوم حدیث منم تو پروژه از پوشک گرفتنه
مامان حدیث
3 اردیبهشت 94 9:22
آبــــــــــجی ومــــــامــــــان پــــــــارسا
3 اردیبهشت 94 16:55
وسيله هم برات گذاشتم بهم سر بزني منتظرتم °°°°°°°°°°°°|/ °°°°°°°°°°°°|_/ °°°°°°°°°°°°|__/ °°°°°°°°°°°°|___/ °°°°°°°°°°°°|____/° °°°°°°°°°°°°|_____/° °°°°°°°°°°°°|______/° °°°°°°______|_________________ ~~~~/__ بيا اينم وسيله حالا ديگه_\~~~~~~ ~~~~~/ _ميتوني بهم سر بزني _\~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ ,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.-~* ¯´¨ ¨`*•~-.¸..... *•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.-~* _________________##________##
ĸoѕαr
4 اردیبهشت 94 10:12
افرین به غزل نازنینم که دیگه پوشک رو انداخت دور
ایلیا
15 اردیبهشت 94 13:08
هورااااااااااااااااااا مباااااااارکه دیدی گفتم خیلی راحتههههههه ایول به غزل جووونی ایول ایوله ایول *** آخهههه چقدر تو اقتصادی هستی پول پوشک بچه رو حساب کردی رو شیر بها بگیری؟ با عنوان جیش بها؟1
مامان غزل و سحر جون
پاسخ
راست میگیاااااااا فکر خوبیه البته تا اووون موقع ، این مبلغ یه پفکم نمیشه مگه اینکه معادل سازی کنیم