غـــــزلغـــــزل، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 20 روز سن داره
سحــــرسحــــر، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه و 23 روز سن داره

بهونه های قشنگ ما برای زندگی

یک روز متفاوت

1393/6/1 1:43
281 بازدید
اشتراک گذاری

امروز، روز متفاوتی بود برای تو

بر خلاف همه ی جمعه ها، بابایی کار داشت و پیشمون نبود

امّا ...

خداروشکر یه جور دیگه امروز رو سپری کردیم

صبح ساعت ده دوتایی بلند شدیم و صبحانه خوردیم

همینجور که باهم بازی میکردیم و کل خونه نامرتب بود صدای زنگ گوشیم بلند شد

بله، مهمون ناخوانده، زن عمو سمیرا پشت در بود

با اینکه خونه زندگیم افتضاح بود، اصلا نگران نشدم، چون قبلا زن عموت این وضعو دیده بود و براش تازگی نداشت

تا فرصتی که زن عمو از پارکینگ به طبقه چهار برسه، پتوها رو فقط جمع کردم.

زن عمو سمیرا اومد و الحمدلله دست از سر من برداشتی و بنده خدا زن عمورو بیچاره کردی

قبل از هر چیزی یه مبل رو خالی کردم تا جایی برای نشستن زن عمو باز شه

و تو هم قبل از هر چیزی به سراغ کیف همیشه متنوع و پرشکلات زن عمو رفتی و در عین ناباوری خودت زیبشو باز کردی و گوشی زن عمو رو برداشتی

با اینکه تورو به باز کردن کیف دیگران تشویق نمیکنم، اما برام جالب بود که تونستی زیبشو باز کنی. چون تا حالا این کارو بلد نبودی خندونک

همینطور که من و زن عمو باهم صحبت میکردیم

علاوه بر گوشی زن عمو، شکلاتها رو بیرون آوردی

بعد کیف پول زن عمو ... بعد داخل کیف پول تمام کارتها و کارغذهای و ........

خلاصه مجبور شدم وارد عمل بشم و این وسایلو از دستت بردارم

نمی دونم چرا اینقدر به گوشی زن عمو علاقه خاص داری

با اینکه گوشی و تبلت پر از آهنگ و جذابه اما گوشی زن عمو رو حتی در حالت خاموش هم دوست داری و میزاری کنار گوشت و حرف میزنی

یهو از آشپزخونه اسفند دود کن رو برداشتی آوردی وسط هال شروع به چرخوندن کردی

فکر میکردم خالیه، واسه همین بیخیال بودم که دیدم تمام فرشا سیاه شده

با کمک زن عمو سریع فرشارو جاروبرقی کشیدم اما فرشا کمی تیره شدن

اینم از دسته گلت

خلاصه موقع ناهار هم رفتی کنار زن عمو باهاش غذا خوردی

و بعداز ظهر با اینکه چشات مملو از خواب بود، از ذوق مهمان، نمی خوابیدی. اما من به سختی خوابوندمت

بعد از خوابیدنت، زن عمو رفت تا تو شاهد رفتنش نباشی و گریه نکنی

وقتی بیدار شدی، بعد از خوردن عصرونه، شروع به نظافت خونه کردم که یهو صدای شکستن شیشه از آشپزخونه بلند شد.

شیشه آبلمیو شکسته بود و ریخته بود رو پاهات. پاهات میسوخت و شلوارکتو هی میکشیدی

سریع بردمت دستشویی و پاهاتو خوب شستم و خشک کردم.

بعد هم سرتو گرم کردم تا خورده شیشه و آبلیمو و .... رو جمع کنم.

خلاصه بعد از نظافت کامل خونه . آماده شدیم تا به پیشنهاد زن عمو حمیده بریم پارک.

اول تو و بعد خودم آماده شدیم و بعد نماز خوندیم.

از اونجایی که ساعت موبایلمو دستکاری کرده بودی

نیم ساعتی تو پارکینگ منتظر موندیم

خلاصه، عمو محمد و زن عمو حمیده اومدن دنبالمون و رفتیم پارک شقایق

بابایی هم که کارش سر ساختمون تموم شده بود به ما پیوست.

زن عمو سمیرا هم اومد و عمو علی هم با شام اومد.

اولش یکی از فلافل هارو دادم دستت تا بخوری اما علاقه ای نشون ندادی.

دوست داشتی مثل همه از روی ساندیچ شامتو بخوری.

خداروشکر خوب شامتو خوردی. بعد از شام و کلی بازی برگشتیم خونه.

تو راه خوابیدی. وقتی اومدیم خونه جاتو عوض کردم.

از فرط تشنگی یه شیشه پر شربت خوردی و خوابیدی.

وقتی خیلی تشنه هستی شربت میخوری. به شربت می گی « چا چا »

هر چی سعی میکنم آب بخوری، متاسفانه قبول نمی کنی و اصرار زیاد که شربت بخوری.

محتوایات شربتی که تو این سن دوست داری و خیلی میخوری: « آب، شیره نبات، زعفران»

هیچ شربت دیگه ای رو با این علاقه و رغبت نمی خوردی.

به خاطر همین شیشه ی شیرتو همه جا با خودم نگه نمیدارم که وقتی میریم بیرون ملزم بشی چیزای دیگه مثل : آب، آبمیوه، شیرعسل و ... هم بخوری

به طور تقریبی در هر شبانه روز با توجه به گرمای هوا 4 الی 6  شیشه ی 250 سی سی شربت میخوری.

متاسفانه امروز ازت عکس خاصی نگرفتم.

امّا خاطرات امروزت هم قشنگ و جالب بود.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مادر محیا
1 شهریور 93 1:58
نقل قول از زبان شمالی ها تمیزه کیجا ره کی ببینم وچه ها کرده اون زمان ببینم بله حکیمه خانم اون زمان که بچه نداشتی خونت دسته گل بود ،که هنر نبود هنر الان که بچه داری باید خونت تمیز باشه عزیزم
مادر محیا
1 شهریور 93 2:06
خاله حکیمه واقعا چه جوری انتظار داری من وغزل در آینده دوست های خوبی برای هم باشیم در صورتی که ما اصلن نه با هم پارکی رفتیم نه خونه ی هم دیگه می ریم منه !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
مامان مریم
18 شهریور 93 20:39
yadame 1 bar az agha mehdi naghle ghool karde boodi: kash khanom zarrin far hamishe biad ke rakhtekhab az vasate hal jam beshe.tazzzze on vaghta ghazal ro nadahti.