غزل در شهمیــرزاد
غزلم،
آخرین پنج شنبه و جمعه ی ماه رمضان رو خیلی خوب سپری کردیم.
زن عمو حمیده توی شهمیرزاد مهمانسرا گرفته بود و صبح روز پنج شنبه من و تو به اتّفاق زن عمو حمیده به شهمیرزاد رفتیم.
صبح و عصر خیلی خوبی رو گذروندیم. نماز ظهر به مسجدی جامع و تاریخی رفتیم و بعد از نماز تو و زن عمو کلی آب بازی کردید.
موقع عصر بابایی و بقیه هم به ما ملحق شدند.
آبشار نزدیک محل اسکانمون، میدان اصلی شهمیرزاد از جاهایی بود که رفتیم و دور زدیم.
اون شب اونجا نخوابیدیم، برگشتیم سمنان و جمعه دوباره به شهمیرزاد رفتیم.
خاطرات این دو روز در قالب عکس:
الیسا، دوستی که در مسجد پیدا کردی.
وقتی زن عمو حمیده بهت دل و جرأت رفتن توی آب رو داد.
دوست داشتی با آقاجون صدای آب رو بشنوی.
شیوه های جدید آب خوردنت به کمک عمو محمد
و شیرین ترین قسمت سفر، بستنی قیفی های خیلی خوشمزه ی دور میدون، اون هم در آخر شب