غـــــزلغـــــزل، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 22 روز سن داره
سحــــرسحــــر، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه و 25 روز سن داره

بهونه های قشنگ ما برای زندگی

عزیز مامان

1392/2/7 0:27
381 بازدید
اشتراک گذاری

غزل عزیزم سلام

تقریبا یک سال از حضور قشنگت، تو زندگیممی گذره. وقتی اومدی تو وجودم انگار همه دنیا رو بهم داده بودن. بعدش من و تو بابایی 22 اردیبهشت سال 91 رفتیم مکه. آره دخترم، یعنی تو الان حاج خانومی

6 ماه اول بارداریم خیلی شارژ و اکتیو و سرحال بودم و مدام تو سفر، مثل مکه، مشهد، شمال، فیروزکوه و ...

اما از ماه هفتم به بعد، تقریبا از اوایل محرم عصب سیاتیکم درگیر شد و به سختی می تونستم حرکت کنم.

مدیر مهربون و خوب مدرسمون «آقای عندلیب خواه» سه ماه آخر بارداری رو بهم استراحت داد و من این لطف بزرگشو هیچ وقت فراموش نمی کنم. ایشاالله دخترهای گلش غزل و نغمه و رومینا خوش بخت بشن.

بالاخره روز اول دی سال 91 بعد از شب یلدا تو به دنیا اومدی و دنیای من و باباتو قشنگ کردی.

وقتی خانم دکتر «آقاعمو» با « بسم الله» تورو بیرون آورد من فقط گریه می کردم. گریه شوق...

عزیزم تو، روز تولد امام موسی کاظم (ع) به دنیا اومدی.

خوش حالم و دوستت دارم.

بعد از تولدت 18 روز بستری بودی عزیزم. به خاطر عفونت ریه یعنی sepsis

اوقتی در بخش نوزادان بیمارستان امیر بستری بودی

ایشالله همیشه سالم باشی خوشگل مامان

 

الان دیگه واسه خودت خانومی شدی ناناز من

می خندی، با کمک رو پاهات چند ثانیه می ایستی، و با کمک تو بغلمون می شینی، تو روروئک میشینی اما توان حرکت کردن نداری

این هم یه عکس از تو و دخترو پسرهای عمه در نوروز 92

غزل و بچه های عمه فاطمه

اولین سفر زندگیت با هم سه تایی رفتیم شمال پیش خاله منیژه

یک هفته بعد هم رفتیم مشهد، حرم امام رضا(ع). بابایی تورو برد جلوی ضریح آقا و صورت و دست های کوچیکت رو به ضریح زد. دخترم اولین زیارت عمرت قبول باشه.

یکشنبه اول اردیبهشت واکسن چهارماهگیت رو زدیم، الهی بمیریم جیغ زدی و گریه کردی و روز اول خیلی بیقرار بودی. الان وزنت 6900kg هست. شکر خدا عوارض واکسن هم تموم شود و بهتری.

تو مهمونی هفته پیش دوتا دوست خوب پیدا کردی سایدا و ایلیا

و امشب هم یه دوست جدید به نام باران(دختر همسایمون) اومد تا تورو ببینه، خیلی ناز و مهربونه

غزل و باران خانم

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

مامان محمدطاها
4 اردیبهشت 92 0:45
وبلاگتون مبارک به شادی توش بنویسید
محمود
5 اردیبهشت 92 1:32
چه دختر نازی و خوشگلی... به نظرم تو نازی و با نمکی و یرینی به دایی جون کوچیکش رفته
سمیه دوست مامانت
7 اردیبهشت 92 0:33
خاله جون چه بانمکی ایشالله عاقبت بخیر شی ننه اتاقتم قشنگه بوس برای غزل جونم لپاتو گاز می گیرم و به دخترم می گم باهات دوست بشه
زن عمو حميده
7 اردیبهشت 92 16:51
سلام غزل جون تو سفر قم من و عمو محمد هم همسفرت بوديم تو خيلي دختر خوبي هستي من تو رو خيلي دوست دارم انشاله هميشه سالم و شاد باشي از.مامانت هم ممنونم وبلاكت خيلي قشنكه
دخترعمو سمیرا
8 اردیبهشت 92 17:14
قربونش برم چه قدر نازه این غزل خانم خدا واسه مامان باباش نگهش داره
عاطفه و فریده
10 اردیبهشت 92 12:08
خیلی ممنون از اینکه اسم مارو گفتی و مارو معروف کردی. فقط تو وبلاگ غزل می تونستیم اینقدر معروف شیم.عاشقتیم غزل جون