غـــــزلغـــــزل، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 20 روز سن داره
سحــــرسحــــر، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه و 23 روز سن داره

بهونه های قشنگ ما برای زندگی

سَبک مسافرت با کودک 16 ماهه

1393/1/10 2:05
972 بازدید
اشتراک گذاری

دخمل عزیزم

حالا دیگه سبک مسافرت با تو تغییر کرده

مخصوصا اگه مسافرت مسیرش دور باشه، مثل مسافرت به شمال

ششم تا هشتم فروردین رفتیم شمال، موقع رفت به همراه باباجون، عزیز، فاطمه و دایی عباس بودیم

تو شیطونک بودی اما قابل کنترل

یا بغل عزیز خواب، یا بغل باباجون بازی، یا پیش فاطمه جیغ و یا به همراه دایی عباس شعر می خوندی و نای نای می کردی

هر جایی که خسته میشدی ، دایی نگه می داشت و پیاده میشدیم تا تو استراحت کنی

 

خونه ی خاله منیژه دختر خوبی بودی، البته با وجود باباجون من بیشتر اوقاتم رو با خاله گذروندم، بابا جون شش دانگ حواسش به تو بود. موقع اذان که میشد چادر برمی داشتی و رو به قبلا یه چیزایی می گفتی و یهو رو زمین می خوابیدی( مثلا سجده می رفتی)

اما نمیدونم چرا گاهی یهو وسط نماز خوندنت بلوزتو بالا میزدی و رو شکمت میزدی و شعر می خوندی ! ! !

و جابتر اینکه چادرکوچولویی که عزیز برات تهیه کرده بود رو قبول نداری، دوست داری با چادر بزرگترها نماز بخونی

و امّا موقع برگشت، پس از دیدن دریا

 

من بودم و تو بودی و بابایی، کمی از راه را طی کردیم که دیدیم نمی تونیم نگه داریمت، دلت می خواست آزاد باشی

من و تو به صندلی پشت منتقل شدیم تا تو راحت تر بازی کنی

اینقدر ناراحت فضای کم بودی که گاهی کلا می اومدی پایی و کف ماشین می نشستی و توپ بازی می کردی، خیلی نگرانت بودم، مخصوصا موقع ترمز گرفتن می ترسیدم به جایی بخوری، چون هنوز بدنت محکم نشده و نمی تونی محکم بشینی

بعد از کلی بازی، خوردن پرتقال و شیطنت خوابیدی تــــــــــــــــــا سمنان

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

فاطیما(مامان ایلیا)
10 فروردین 93 9:36
ماهم دقیقا همین مشکل رو داشتیم نمیشد ایلیا رو جلو نگه داشت من رفتم عقب نشستم اما بدبختی من وقتی تو ماشین در حال حرکت باشم یا دورم شلوغ باشه ماشین منو میگیره!! ایندفه ایلیا اینطور شده بود وگرنه دفعه های قبل خیلی اروم مینشست یا میخوابید!!! حالا قراره باز بریم فردا! چه بر سرم اید خدا داند
فاطیما(مامان ایلیا)
10 فروردین 93 9:37
به به خاله منیژه جان از همین راه دور سلام من میخوام بیام خونتون عید دیدنی
مامان محیا
10 فروردین 93 13:00
آخی عزیزم چه ناز خوابیدی
محیا
10 فروردین 93 13:06
خوش به حالت غزل جون رفتی سفر من که هر چی به مامان وبابام گفتم ((ددر ددر)) اصلا به روی مبارکشون نیاوردن
محیا کو چلو
10 فروردین 93 13:08
غزل جون عید دیدنی نیودی خونمون
محمدمعین کوچولو
11 فروردین 93 18:55
خوش به حالت غزل جون. معلومه که خیلی خوش گذشته.ما که امسال نتونستیم جایی بریم. بزار بزرگ تر بشم حتما تلافی می کنم و میگم مامان و بابام منو ببرن ددر.