غـــــزلغـــــزل، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 20 روز سن داره
سحــــرسحــــر، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه و 23 روز سن داره

بهونه های قشنگ ما برای زندگی

و امّـــــــا بعد از یک سالگی

1392/11/3 0:51
487 بازدید
اشتراک گذاری

شیطونکم

1) امشب خونه ی باباجون و عزیز کارای خطر ناکی می کردی

می رفتی بالای صندلی، بعد روی میز تلفن و بعد روی اُپن

وقتی به بالاترین نقطه میرسیدی کلّی خوش حالی می کردی و برای فتح قّله دست می زدی

البتّه باباجون هم با تو همراه می شد و برات دست میزد

ولی من و عزیز کلّی ترس و لرز داشتیم که نکنه بیافتی

2) امروز حس کردم که سرماخوردی، چون خیلی بی تاب و بی قراری

بهت دارو دادم امّا فکر میکنم یه هفته ای بی حسی

خدا کنه زود خوب شی

3) من معمولاً غذاهای خورشتی رو شب بار میزارم تا صبح جا بیافته

یکی از غذاهای مورد علاقه ی من و بابایی قیمه و خانواده ی قیمه است ( مثل قیمه بادمجان- قیمه با سیب زمینی سرخ کرده- قیمه با بامیه- آلوخورشت)

هفته ی گذشته یه شب قیمه بار گذاشتم و شعله اش و تنظیم کردم

وقتی تو آشپزخونه کارامو می کردم تو داشتی با در ماشین لباسشویی و شعله ی گاز بازی می کردی

سریع گرفتمت و بردمت بیرون آشپزخونه تا بخوابونمت

امّا اصلاً متوجّه نشدم که شعله رو زیاد کردی

صبح وقتی بیدار شدم به جای قیمه با این صحنه مواجه شدم

4) یکی از تفریحات مورد علاقه ی تو رفتن به بلندی هاست البتّه از سخت ترین راهش

تو خونه ی خودمون وقتی گاهی اوقات می خوای بری روی مبل به خودت سختی می دی

و از پهلو می ری، بعد گیر می کنی و شروع به داد و فریاد که نجاتت بدیم

قربونت برم که سعی می کنی سختی های زندگی رو بچشی تا مــــــــــرد شی

5) خونه ی عزیز و باباجون، یه رسم قدیمی اینه که هر روز باباجون وقتی از مسجد میاد خونه یه نون تازه می خره(برعکس ماها که همش نون فریزری می خوریم)

یکی از تفریحات تو اینه که بری آشپزخونه و یه تیکّه از اون نون تازه رو تست کنی

 

6) از دیگر تفریحاتت اینه که بدون استرس رو بلندی ها بشینی

وقتی می نشونمت روی صندلی کامپیوتر اصلا نگران نیستی و با خیال راحت ده انگشتی می کوبی روی کیبورد و گاهی هم مآوس رو تکون میدی

تو خونه ی عمو علی، وقتی عمو تورو رو صندلی پایه بلند اپن نشوند، آرامش داشتی و کلی ذوق می کردی

انگار نه انگار که کلّی با زمین فاصله داری

7) یکی دیگه از فضاهای مورد علاقه ی تو که در اونجا آروم و خوشحالی

وقتیه که عزیز تورو  با یک چادر به پشتش می بنده

تو خیلی راحت و خوشحالی امّا من کلّی شرمنده از روی عزیز

عزیز روزهایی که تو لج می کنی، با این حالت به کارهاش میرسه

غزلم این روزهارو به یادت می آرم تا قدر شناس باشی

و همه ی اینها نشونه ای بزرگ تر شدنته

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

سمیرا
4 بهمن 92 0:00
قیمه ی سوخته غزل با روسری مثل بچه های دهه 60ای میشه... ماشاا...غزل جون چقد شیطون شدهبیشتر مراقبش باش
محمدمعین کوچولو
4 بهمن 92 11:51
چه شیطونی های قشنگی. آفرین غزل جونم. ادامه بده تا من کمی بزرگتر بشم بعد با هم بریم خرابکاری. هورررراااا
فاطیما(مامان ایلیا)
20 بهمن 92 14:38
ای جووووووووون بخورمت من ایول به ولت ایول ایول ایول غزل تاج سر ایول آفرین من و ایلیا بهت افتخار میکنیم
فاطیما(مامان ایلیا)
20 بهمن 92 14:38
البته قسمت قیمه ی سوخته کار خوده مامانت بود انداخته بود گردن تو تا بابامهدی طلاقش نده
سایدا جون
22 بهمن 92 23:38
خوس اومتی به جم ما ولوجکا . منم عاسق بالا لفتنم خب میخوام بدونم شه خبله