دوست جدید و کوچولوی غزل
امشب شام، خونه ی عزیز و باباجون بودیم.
همه ی فامیل های باباجون دعوت بودند.
مهدیه و محدّثه(دختردایی های مامان غزل) هم بودند
محمّدسجّادکوچولو(بچّه ی دخترعموی مامان غزل)، خیلی ناناز و کوچولو بود، منو یاد کوچیکی های تو انداخت
محمّدسجّادفقط دو ماهه است.
غزل و محمّدسجّاد دوستانه
محمّدسجّاد پستونک خوران و و غزل در حال شادی کردن برای لشکر پشت دوربین
لباس ملوان زبل خیلی بهت میاد کوچولو
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی