نـــــــوروز 1396
دخترای گلم، غزل نازنینم، سحر نازنینم
امسال پنجمین نوروز زندگی غزلم و
دوّمین نوروز زندگی سحـــــرم هست.
تمام تلاشم را کردم برای اینکه آغاز سال نو ، براتون خاطره بشه و شما هم طعم شیرین سفره های هفت سین و ماهی های قرمز و حاجی فیروز و ... در کودکیتون به خوبی نقش ببنده
از دوروز قبل از سال نو ، من و بابایی در تهیه و تدارک وسایل لازم برای چیدن یه سفره هفت سین جذّاب برای شما بودیم.
و یه عاااالمه گلهای رنگارنگ و بهاری تا دلتون شاد بشه.
بابایی با سلیقه ی خوب خودش، چندتا ظرف سرامیکی با طرح « فرشته کوچولو» و تنگ ماهی براتون انتخاب کرد.
و من و غزل نازنینم، وسایل و دکور سفره رو چیدیم.
شب قبل ازعید، شما از ذوق و خوشحالی ماهی ها نمیدونستید چیکار کنید.
همون شب اولی اینقدر به ماهی ها غذا دادین که نگوووووو
این هم صحنه ی غذا دادن شما به ماهی ها
و ما فرداش، یعننی روز 29 فروردین که قرار بود سال تحویل بشه، به فیروزکوه رفتیم و موقع تحویل سال پیش عزیز و باباجی بودیم.
تحویل سال تقریبا ساعت دو ظهر بود.
اون روز به طرود رفتیم و نوعید درگذشتگان ( مثل پدر محمدجواد و بابابزرگ فاطمه و ... ) و بعد دوباره به فیروزکوه برگشتیم.
و صبح روز اوّل فروردین اوّلین مهمونی رسمی رو با قدم به خونه ی خاله زهرا شروع کردیم.
بعدش به سمنان اومدیم و غزل نازنینم با آب و قرآن وارد خونه مون شد .
و بعد از استراحت
با شادی لباس های عید رو پوشیدین و به دید و بازدید اقوام رفتیم ...
شب ها موقع برگشت به خونه حتما یه سری به بابا اسفنجی میزدیم تا شما ذوق کنید و آب هویج بخورین