یک روز تابستانی
یه روز صبح، اواخر شهریور 95
من و سحر و غزل رفتیم خونه ی آقاجون تا با متین بازی کنیم.
اون روز علی رغم گرمای هوا، شما سه تا خیلی خیلی باهم بازی کردید و روز خوبی رو تا ظهر پشت سر گذاشتید.
غزل و متین خیلی قشنگ و دوستانه باهم بازی میکنن.
سحر هم مثل یه فسقلی وروجک دوروبرشون میچرخید.
موقع نمازظهر اومدیم خونه تا شمادوتا گل دخملا بخوابید.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی