روزهای مامانی و دختـــــرا
دخترای گلم غزل و سحر نازنینم
اکثر روزها از صبح تااااااااااا غروب
من و شما باهم توی خونه تنهایم.
همیشه سعیم اینه که روز متفاوتی براتون داشته باشم.
صبح که بیدار میشم، با سرعت صبحانه رو آماده میکنم و بعد تلویزیونو روشن میکنم و یه برنامه مورد علاقه از شبکه ی کودک یا از برنامه های ضبط شده رو میزارم. بعد کم کم شما وروجکا بیدار میشید.
هر کدومتون که زودتر بیدار بشید، میرید آبجیتونو بیدار میکنید.
بعد از صبحانه ی سه نفره که سحر سعی بر به هم ریختن سفره داره
شما بازیهاتون انجام میدید و منم تند و تند کارهای آشپزخونه و ناهار
کارام که تموم میشه میام پیشتون
بازیهای شما اغلب با وسایل خاله بازی و آشپزخونه ای خودتونه
خسته که میشید گریزی به دفترکتاب و مداد رنگی میزنید
بعدش یه کم تلویزیون و سی دی شاد
تااااااا نماز ظهر که سه تایی باهم میخونیم و هر کی به روش خودش
مثلا غزل با نگاه کردن به من
سحر هم با خوردن مهر و به هم ریختن جانمازا
ناهار دورهمی و خواب عصر
بعد از خواب عصرونه میدم بهتون ( بستنی، دنت، ژله، میوه، آبمیوه و ... )
گاهی لباسای نوزای غزلو تن سحر میکنم و در همون بازه سنی عکس میگیرم
مثل لباس زیر که برای پنج ماهگی جفتتونه
گاهی هم سه تایی لاک قرمز میزنیم و براتون آهنگ شاد میزارم مثل عکس زیر
گاهی اگه نیروی کمکی مثل مهدیه و محدثه باشن مسجد هم میریم
و گاهی پارک
و خلاصه اینکه تا هشت شب باهمیم تا وقتی بابایی بیاد و یه شب خوب رو برامون رقم بزنه