غـــــزلغـــــزل، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 29 روز سن داره
سحــــرسحــــر، تا این لحظه: 8 سال و 11 ماه و 1 روز سن داره

بهونه های قشنگ ما برای زندگی

تولد متین جون

1395/1/12 19:25
778 بازدید
اشتراک گذاری

غزل و سحر عزیزم

دیشب جشن تولّد یک سالگی متین جون، خونه ی عمومحمد دعوت بودیم.

از غروب دایی عبّاس و زن دایی نجمه اومدن خونمون برای عیددیدنی و برای آماده کردن شما دوتا وروجک، زن دایی جون خیلی کمکم کرد.

ما اوّلین مهمونای جشن تولّد بودیم.

به محض اینکه به خونه ی عمو محمد رسیدیم، غزل تقاضای چادر و شال کرد، بابایی دوباره برگشت خونه و چادر و شال غزلو براش آورد.

آغاز مهمونی، عمو علی و زن عمو سمیرا همه ی مارو با شاخه گل قشنگ خوش حال کرد، آخه شب تولّد متین جون توأم با تولّد حضرت فاطمه(س) و روز مادر بود:

سحر و متین جون هم با صدای آهسته ، برای خودشون بازی میکردن و سرگرم بودن

و غزل جون هم تمایلی به عکس گرفتن نداشت.

قبل از شام، سطل اسباب بازیهای متین باعث شادی و سرگرم شدن شما سه تا شد.

و با شعری با صدای بلند « لی لی لی لی حوضک، لی لی افتاد تو حوضک ... »

موفّق شدم از سحر و متین عکس بگیرم امّا غزل این جور شعرا براش تکراری و عادی شده و تحت هیچ عنوان دوربینو نگاه نمیکنه.

بعد از بازی، سفـــره ی شام مفصّل و قشنگ و خوش مزه ای که زن عموحمیده آماده کرده بود چیده شد و همگی شام خوردیم. شامی توأم با شیطنت غزل جون

این هم دستای غزل جون در حال ناخنک زدن به ژله ی خوشگل:

و بعد از شام جشـــن تولّد آغاز شد، کیک باب اسفنجی و شمع یک سالگی و عکسای خانوادگی و ...

سحر نازنینم گاهی بغل بابایی بود و گاهی بغل عموجون علی

سحر جونم واقعاً خوشحال بود و دست میزد، از تزئینات تولد و محفل شادی لذّت میبرد

و پیراهن و ساق قشنگش اونو شادتر نشون میداد

غزل جون هم، به اصرار پیراهنشو در آورد و بلوز شلوار پوشید با دمپایی و شال زن عمو حمیده سعی داشت مثل بزرگترها کارهای خونه و پذیرایی انجام بده، مامانش قربونش بره که دوست داره زود بزرگ بشه

و این دور دوّم لباسهاش بود

موقع جشن تولّد شما سه تا رو ، روی مبل نشوندیم تا ازتون عکس بگیریم

شماها تمایلی نداشتید تا عکس بگیرید و بدون توجّه به ما، با هدیه ی تولّد متین که جعبه موزیکال بود، بازی میکردید و براتون خیلی جذّاب بود:

موقع جشن تولّد، غزل خیلی اصرار داشت که زودتر مراحل تولّد طی بشه و به مرحله ی کادو برسه

موقع فوت کردن شمع و بریدن کیک تمام حواس غزل به کادوهای متین جون بود

غزل شیطون سعی میکرد کادوها رو باز کنه که به سختی کنترلش کردیم

و بالاخره موقع کادوها، زن عمو حمیده و متین و غزل باهم کادوهارو باز کردن...

و در پایان تولّد، ما یه هدیه هم برای غزل گرفته بودیم « تی شرت شلوار»

با کمک زن عموسمیرا پوشید و کلّی ذوق کرد

و این هم دور سوم لباسش:

یعنی در یک جشن تولّد سه ساعته، غزل سه دست لباس عوض کرد

موقع برگشتن به خونه کلی وسیله همراهم بود: کیف دوشیم+ ساک لباسای ضروری غزل و سحر+ نایلون دسته دار چادر و شال و دمپایی روفرشی غزل خنده  ... و راستی ظرفی از کیک و الویه ی تولّد متین

« متیــن جون، پســــرعموی خوبمون، تولّدت مبارک »

هر سال که میگذره، تولّدها پربچّه تر میشه، شلوغ تر، پر سروصداتر، با هیجان بیشتر  و من مطمئنم به مرور به شما بچّه ها بیشتر خوش میگذره، تولّد برای شما بچّه هاست، محفلی که شما بچّه ها شادی کنید و لذّت ببرید...

 

غـــزل و سحـــر عزیزم

من و بابایی و البتّه همه ی پدر و مادرا

بخاطر شادی دل بچّه هاشون، همه نوع سختی رو تحمّل می کنیم.

فقط و فقط مهم اینه که شما دلتون شاد باشه، لذّت ببرید.

ایشالله همه ی بچّه های دنیا شادی و رفاه و محبّت و سلامتی رو داشته باشن ... آمین

 

 

پسندها (1)

نظرات (0)