همکاری خانوادگی

دخترهای گلم، دو سه روزیه که غزل یه کوچولو سرماخورده

من و بابایی برای خوب شدن غزل راهکارهای قشنگ و خنده داری رو انجام میدیم

مثلا بابایی با اینکه خودش حالش خوبه میره زیر چادرشب بخور اکالیپتوس میده تا غزل هم تشویق بشه و اون زیر بخور بده ، البته غزل با کلّی خنده و شیطونی و قایم موشک بازی بخور میده.

بخاطر غزل همه ی ما غذا رژیمی میخوریم تا غزل جونم هوس نکنه

سوپ شلغم، شیربرنج، ته چین فیروزکوهی بدون روغن، عدسی، تخم مرغ آب پز و ...

یه چیز جالب: در عرض دو روز، دوتا شیشه « شربت سرماخوردگی کودکان» تموم کردیم، آخه، هربار که غزل شربت میخوره، بابایی هم یه قاشق میخوره تا غزل تشویق بشه

سحـــر جونم هم در این پروژه همکاری میکنه، امروز عصرونه که غزل شیربرنج میخورد، نوک قاشق آغشته به شیربرنج رو تو دهن سحر گذاشت، سحر ذوق کرد و قاشق رو میک زد و همین باعث شد غزل با ذوق و اشتهای بیشتری شیربرنجشو تا آخر خورد.

البته من مواظب سحر جونم بودم.

الانم هردوتاتون خیلی خیلی قشنگ خوابیدید. تو خونه که راه میریم یهو صدای جیِِِِِــــــغ قــورباغه ی سحر بلند میشه(از دست غزل وروجک که این اسباب بازیهارو همه جا میندازه)