سفر به مشهد
غزل و سحر عزیزم
این سفر در واقع دومین سفری بود که چهارنفره باهم بودیم البته به اتّفاق باباجون(باباجی) و عزیز و دایی مهدی.
خاطرات سفر اینقدر زیادن که خیلیا از یادم رفته
خداروشکر لحظه به لحظه خاطرات شیرین برامون رقم خورد.
قبل از سفر اضطراب زیادی داشتم و اصلاً دلم نمی خواست به این سفر برم.
اضطراب از سردی هوا، مریض شدن شما دوتا کوچولوها، بیتابی و لجبازی شما و ...
خدارو صدهزار مرتبه شکر که همه چی عااااااالی بود، هواااااا، شمادوتا، زیارت و...
خوبیِ همسفر شدن با باباجی و عزیز اینه که از اونجایی که باباجی بازنشسته راه آهنه، همیشه بلیط های قطاری که به خودش و همراهانش اختصاص میگیره، از نوع خیلی خوب و راحتشه.
توی قطار نه مشکل گرمایش و سرمایش بود و نه مشکل فضا و نظافت و امکانات.
خداروشکر همه چیز محیّا بود.
*** *** *** *** *** ***
1):
دقیقا پنج دقیقه مونده بود به رسیدن قطارمون، غزل توی ایستگاه گفت که مامانی گشنمه
من یه کیک ساده و خونگی از سبد در آورم و بهش دادم
همینطور که در حال خوردن کیک بود، قطار رسید و ما سوار شدیم
به محض اینکه وارد کوپه خودمون شدیم، بادیدن میزهای پذیرایی خیلی ذوق کرد
سریع کیکی که توی دستش بود به من داد و گفت : اینو نمیخوام و نشست کنار میز
این صحنه برام لذت بخش و سرشار از خنده بود
*** *** *** *** *** ***
2):
توی قطار رفت و برگشت، خیلی وقتا سحر نانازم خودش با انگشتای خودش بازی میکرد
*** *** *** *** *** ***
3):
توی هتل، حرم و ... غزل تا دلش برای آبجی سحر تنگ میشد، زودی میومد و بوسش میکرد و می گفت:
« آبجی جونم، گوربونت برم، جاااانم، بخند، بخند و ... »
گاهی اینقدر بوسش میکرد که سحر شاکی میشد و صداش در میومد:
*** *** *** *** *** ***
4):
موقع زیارت ها و حرم، اکثرا غزل با بابایی و دایی مهدی بود و سلفی های زیادی با دایی مهدی داشت و سحر هم اکثر پیش من و عزیز بود.
*** *** *** *** *** ***
5) و موقع حرکت از سمت هتل به حرم و بالعکس همه باهم بودیم
*** *** *** *** *** ***
6) خوابیدن سحر و غزل
از اونجایی که سحر موقع خواب، سرجاش میمونه و نهایتش کمی با دست و پازدن خودشو تکون میده، راحت روی تخت، کنار خودم میخوابوندمش
امّا غزل خیلی توی خواب غلت میزنه واسه همین همیشه روی زمین میخوابوندیمش تا نیافته
*** *** *** *** *** ***
7) قبل از سفر به مشهد، برات یه ظرف غذای لیمویی و جمع و جور خریده بودم.
هر بار که میخواستیم بریم حرم، توش خوراکی های مختلفی میریختم از جمله: سیب خشکی که خاله فاطمه(خانم حافظی) داده بود+ کشمش+ پسته+ کیک و بیسکویت
و تو با اشتیاق ظرفتو باز میکردی و اکثرشونو میخوردی مخصوصاً سیب خشک هارو خیلی دوست داشتی
سیب خشک های خاله فاطمه خیلی بهداشتی و تمیزه و من از اینکه اونارو میخوردی خوشحال بودم
هم برای سلامتیت خوب بود و هم فرش های حرم کثیف نمیشد
*** *** *** *** *** ***
8) و خاطرات زیاد و مختلف دیگه ...
علاقه ی سحر به ایستادن و نگاه کردن به اطرافش
علاقه سحر به ایستادن و نگاه کردن و غزل با دوتا نی آب میخوره
وقتی غزل با دوتا نی آب میخوره و میزو کثیف میکنه، دایی مهدی حرص میخوره
دایی مهدی و غزل
وقتی سحـــر به دوربین و عکّاسش (دایی مهدی) با علاقه نگاه میکنه
*** *** *** *** *** ***
و خلاصه این سفر چهار روزه، با لطف خدا و امام رضا(ع)، خیلی خوب و بی دردسر، توأم با کلّی خاطره ی خوب، تمـــــوم شد.
خداروشکـــــر