کلّه پاچـــه
امروز، سوم بهمن، جمعه
آقاجون و عزیز برای ناهار « کله پاچه» بار گذاشتن.
زن عمو حمیده از چندروز پیش هماهنگ کرد تا خونه ی آقاجونشون، دور هم جمع شیم.
وقتی در قابلمه رو باز کردن، با کمک بابایی و عمومحمد اوّل از همه برای تو جدا کریدم.
از هر قسمتش یه تیکّه خوب و لخم و مفیدشو توی کاسه ی چینی گل سرخی قدیمی ریختیم.
بعد با قیچی تمیزی که عموعلی شسته بود ، برات تیکّه تیکّه کردم.
تیکّه های به اندازه ی نخود، کوچیک. بعد با یه ملاقه ی کوچیک آبِ کله و کمی نون خشک مخلوط کردیم.
نشستی کنار زن عمو سمیرا
و مثل همیشه، زن عمو با حوصله ی زیاد، غذاتو بهت داد.
آخری هم با پا رفتی توی کاسه ی ماست زن عمو سمیرا.
وقتی غذاتو کامل میخوری، حسّ خوبی دارم و خوش حال میشم.
به زن عمو سمیرا میگی « نَمیـرا namira »
و به زن عمو حمیده میگی « اَمیده amide»
اینقدر زن عموهات مهربونن، دوستت دارن و بهت محبّت میکنن که تو هم نسبت به اونا واکنش نشون میدی و دوستشون داری.