بلا به دور
تقریبا اواخر مهر ماه بود که سه شبانه روز تو بیقرار و بیتاب بودی.
می دونستم دلت درد میکنه اما فکر میکردم یه دل درد ساده است.
سعی میکردم با عرق نعاع و روغن کرچک و ... درمانت کنم.
اما روزی رسید که دیدم خیلی بیتابی و بیقراری و خیلی تب میکنی.
وقتی بردیمت دکتر و ازت آزمایش اورژانسی گرفتن بستریت کردن به علت عفونت روده
روزهای سختی بود و یک هفته بستری بودی.
دوتا عزیزها خیلی کمکمون کردن و به لطف خدا این روزها به پایان رسید.
روز اوّل که خیلی تب داشتی و بی حال بودی.
روز دوم راه افتادی و میز مریضارو جابجا میکردی
حتّی وقتی سرم بهت وصل بود با عروسکها رو روسری من، روی تختت بازی میکردی.
و این هم عروسک خیلی قشنگی که شاگردم، یاسین، از مشهد برات آورد.
دست گلش درد نکنه
ایشالله هیچ بچه ای روی تخت بیمارستان نباشه
ایشالله خدا همه ی بچه هارو برای پدرمادراشون حفظ کنه
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی